روش

روش اندیشه انسان امروز+ 1 تمرین

انسان امروز با روش‌های بی‌شماری می‌اندیشد و به عبارت ساده‌تر، هر کس ساز خود را در اندیشیدن می‌زند. شخص به شخص روش خود را در اندیشیدن داریم. با این همه روش‌های مختلف اندیشیدن چه کنیم؟

بالاخره حق با کیست؟

خب البته حق با حقیقت است! حق به حقیقت تعلق دارد و حقیقت است که حق را می‌سپارد یا آن را باز پس می‌گیرد. اتفاقا روش عملکرد حقیقت بسیار جالب است. حقیقت را به موجودات می‌سپارد و گویی ساعتی کوک می‌کند. آیا موجود حقیقت را در بر می‌گیرد یا آن را رها می‌کند؟ تغییرش می‌دهد یا آن را بزک می‌کند؟

اما گویی با این حق نقطه مقابلی زاده می‌شود که بی توجهی به آن می‌تواند به خاک بر سر شدن انسان منجر شود. اما این خاک بر سر شدن هم به نوعی درسی از حقیقت به نظر می‌رسد. گویی هر آنچه حقیقت ایجاد می‌کند، زخم و نوشش باز هم برای رسیدن و دریافتن و درکیدن حقیقت است.

یکی از راههای رستگاری همین توانایی ارتباط با حقیقت است. اما حقیقت چیست؟ خب حقیقت به زعم من هر آن چیزیسیت که به رستگاری انسان منجر شود. همین! همین‌قدر ساده. اما احتمالا توانایی تمییز آن انرژی و دقت فراوانی می‌طلبد.

گمان من این هست که ما انسانها اگر می‌خواهیم به رستگاری برسیم نیاز داریم دوباره نوزاد شویم، جنین شویم. با هویتی صفر و پاک و پاکیزه از هر چیزی و همانند انسانی بی‌سواد یا تشنگان علم و دانش پا در جهان بگذاریم. بجوییم، بپرسیم، بسنجیم و با شجاعت کنار بزنیم و از به دست آوردن و از دست دادن نترسیم جز آنچه رستن و رستگاری ما را نشان می‌دهد.

در واقع گمان من این هست که انسان به دنیا می‌گذارد برای زیستن که به رستن منجر شود.

با این توصیفات می‌شود گفت انسان امروز درست‌تر نمی‌اندیشد بلکه بر میزان روش‌های اندیشه‌اش افزوده شده. آیا این خوبست یا بد؟ فکر می‌کنم در یک نگاه کلی خوب است. انسان می‌سازد که خراب کند و دوباره بسازد یا آن را ارتقا بدهد. اما خب می‌تواند بد باشد اگر روش‌مندی ایجاد شده به جای کمک کردن به انسان و نزدیک کردن انسانها به نقطه رستگاری، آن ها را در سطحی نگه دارد که جز با عصبیت و هیجان با جهانشان برخورد نکنند.

گمان من اینست که انسان هر چه بیشتر به رستگاری نزدیک شود با انسانها بیش از پیش می‌تواند ارتباط بگیرد و هر چه در عصبیت و هیجان فرو رود بر ماندگی‌اش افزوده خواهد شد.

آیا این به این معناست که همه روش ها درست هستند. دوباره خطوط بالاتر را بخوانید. حق از آن حقیقت است و درست و غلط هم در دستان حقیقت.

چیزها می‌توانند حقیقت را در خود داشته باشند اما لباس دروغ هم به آنها پوشانده شود. از این رو گمان من این است که یکی از ویژگی های اصلی که در فروش و کسب و کار از آن استفاده می‌شود، برگرفته از مکاتب فلسفی و مذاهب است و سنجه بسیار درست و درمانی هست. مذاهب و مکاتب بر الک استوار هستند و دعوت.

بیاید در کسب و کار به آن بیندیشیم، یک کفش فروش که کتانی می‌فروشد، کفشش برای کسی که مشکل کف پای صاف دارد کار نمی‌کند. برای کسی که کفش پاشنه دار می‌خواهد هم نه. حتی برای کسی که شماره پایش با آن کفش نمی‌خواند هم بی فایده است.

اما فروشنده آن را به شما معرفی می‌کند. فروشنده ای که میخواهد شما را تباه کند احتمالا چنین چیزی به خوردتان می‌دهد: “تو می‌توانی اون کفش پاشنه داری که می‌خواهی را بپوشی و این کتانی رو هم به عنوان جوراب زیرش پایت کنی!”

مذاهب و مکاتب اما مثل فروشنده اول عمل می‌کنند. آنها ممکن هست کفش رو به شما پیشنهاد بدهند اما در واقع اگر شما نخرید هم کاری ندارند. اما شما اجازه ندارید کفش اونها رو نابود کنی مگه اینکه مثلا کفش سمی باشه که نیازمند سنجه های بیشتری هست.

از این رو مکاتب فلسفی یا مذاهبی که به جای الک می‌گویند شما هم می‌توانید الف باشید هم ب، کفش فروش دومی هستند که دغدغه شون شما نیستید! کفش خودشان است! یا نیاز تولید کننده شون.

روش‌مندی‌های امروز بیشتر به این ویژگی مکاتب فلسفی و مذاهب نزدیک شده‌اند اما مشکلی که در پس اکثر روش‌مندی‌های امروز است، مسئله تمایل شدید به ماندگی است. به گونه ای که اگر بخواهید با روش‌مندان مکالمه کنید، مهم نیست آن روش‌مند کیست و روشش چیست، بیشتر به نقطه اول برمی‌گردید. گویی چیزی فراتر از رستگاری و آزادی انسان اهمیت دارد.

به زعم من، برای سنجش روش ها به این نگاه کنید که آیا روش ارائه شده به شما راهی برای رستگاری ارائه می‌دهد یا شما را در یک برهه نگه می‌دارد و ته مسیر رشدش، همان ابتداست یا اندکی شما را به چالش و سختی و مسیر طولانی مدت راهنمایی می‌کند. اگر چنین نبود، ببینید مشکل روش مذکور چیست؟ چطور می‌توان آن را برطرف نمود؟ آیا باید برطرفش کرد یا رهایش ساخت؟

تمرینی برای سنجش روش مندی:

فرض کنید شما داروین هستید. تصمیم گرفتید برید گالاپاگوس چون تشنه فهم علم و دانش هستید و جهان برایتان بسیار سوال برانگیز است. بعد از شما دو دسته ایجاد می‌شوند که از روش شما نتیجه می‌گیرند که خدایی وجود ندارد و همه چیز تصادفی است و عده ای دیگر تاکید می‌کنند که داروین همه چیز را نفهمیده و این دانش هیچ چیزی را نشان نمی‌دهد.

شما به عنوان داروین اصلا هدفتان نتایج و برداشتهای این دو گروه نبوده و بلکه گسترش درک از جهان بوده. فکر می‌کنید کدام قسمت از روش شما به این برداشتها منجر شده و به عنوان کسی که این روش را ایجاد کرده چه نکاتی برای کاهش بی دقتی و تاکید بر هدفتان به نظرتان می‌رسد؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *