سوال چیستی، چرایی و چگونگی از زمانی که یادم میاد با من همراه بودند و حالا در من نهادینه شدن.
واسه خودشون ویلا ساختند و هر سه شنبه شمال رو میارن به ویلاشون و جوجه کتاب میزنند.
برنامه رنگین کمان تو کودکی سه سوال چیه؟ چرا؟ و چطور؟ رو به شخصیت تبدیل کرده بود و این برای من واقعا جالب بود.
کلیدی ترین زمانی که این سه سوال همزمان در من ایجاد شد مربوط به مشکل درک ریاضیات بود.
خواهرم ادراک بالایی از ریاضی داشت و منطق و هوش من در این زمینه بیشتر تصویری بود.
احساس میکردم اگر این چیزهایی که اینجا زیر رادیکال کمپ کردن نمیتونن یه مصداق عینی داشته باشند یعنی مشکلی در کار هست!
وقتی نمیفهمیدم به خواهرم توضیح میدادم که:
“اینکه میگی این دامنه اش هست یعنی چی؟ چرا این دامنه اینه؟”
“چطور به این نتیجه رسیدند که اینا دامنه اینه؟”
در واقع سوالم از یک تاریخچه تا عینیت رو در بر میگرفت.
من تا همین یک سال پیش نفهمیدم هذلولی یعنی چی؟
بعد که در وب سرچ کردم: “هذلولی چیست؟” با صفحه ویکی پدیا مواجه شدم که میگفت:
“هذلولی زمانی ایجاد میشه که دو مخروط از راس روی هم قرار گرفت و ما یک صفحه برش بر این دو عمود میکنیم.”
بیان این واقعا انقدر مشکل بود که در هیچ کجای کتاب ریاضی با کاربرد و تصویر و مثال مواجه نمیشدیم؟
به جز زمانیکه اصغر 12 پرتقال داشت و 8 تاش رو خورده بود و حالا اسهال داشت؟
متوجه شدم ذهنیت افراد کثیری در مرحله چرایی و چگونگی متوقف شده.
ذهنیت مهندسی که کار تحلیل و کار با داده ها را میداند و شاید چیستی برایش کم مفهوم تر باشد.
یادم هست یکبار در پیج یک فعال اجتماعی-سیاسی چنین چیزی خواندم:
“هدف من تعریف و شناخت دنیا نیست! هدف من تغییر آنست!”
وا! این مثل اینه که بگی هدف من از کتک زدن شَنبَلی زاده این نیست که درس عبرتی بهش بدم، بلکه چون پیتزا میخوام!
همینقدر بی ربط.
چطور ممکنه بدون شناخت چیزی در اون موفق باشیم؟
ذهنیت چیستی من باعث شد در درس ریاضیات رنج ها بکشم.
اما این سه سوال همیشه در مقاطع مختلف زندگی توسط افراد مختلف بهم گوشزد شدند.
همه مون با این سه سوال حتی اگر در اثر ذهنیت کنجکاو مواجه نشده باشیم در برگه امتحانی دروس مدرسه مواجه شدیم.
هر کس نمیتونست به این سوالات پاسخ بده شاگرد تنبل بود!
الان به نظرم در رابطه با درس میتونه عبارت نیمه منصفانه ای باشه.
چون طرف حال و حوصله پرداختن به این سه سوال رو درباره مطالب درسی نداشت و شاید هنر شاگردی در زمینه درس رو بلد نبود.(این فقط نیمی از ماجراست)
دبیرستانی که بودم وقتی به دبیر اجتماعیمون گفتم: “میخوام رمان بنویسم.” گفت: “میدونی رمان چیه؟”
نمیدونستم.
گفت: “میدونی چرا باید رمان بنویسی؟”
باز هم سکوت!
بعد گفت: “باید یاد بگیری چطوری رمان بنویسی.”
دانشگاه که میرفتم دروس طراحی به شدت بر این سه سوال متکی بود.
درسی داشتیم به اسم طراحی فضاهای شهری.
استادمون افتخارش این بود که یه کلمه هم به ما یاد نداده.
اما استادمون بلد نبود به زبون آدم بگه: “میخوام سوال های اساسی طراحی رو یاد بگیرید!”
فقط تحقیرمون میکرد.
هر بار طرح میبردیم میگفت:
این چیه؟ واسه چی اینجاست؟ چطوری فکر میکنی به کانسپتی که میگی منجر میشه؟
ترمهای بعدی باز هم با این سه سوال اساسی گذشت.
به پایان نامه رسیدم. پروپوزال پایان نامه رسما با پاسخ به این سه سوال شکل میگرفت:
پروژه شما درباره چیست؟
چرا این پروژه را انتخاب کردید؟ مبانی نظری آن را بیان کنید.
چطور این پروژه را به واقعیت و تاثیر تبدیل میکنید؟
بعد که وارد بازار کار شدم قضیه سختتر شد.
نقشه را که نشان کارفرما میدادی باید توضیح میدادی این شمعدانیست و آن درخت بید.
تازه کارفرما میپرسید: اینا فرقشون چیه؟
بعدش باید سر و کله میزدی که ببینید از نظر دید منظر این درخت باید اینجا باشه.
و تازه بعدش باید میدونستی چطوری نقشه ای که کشیدی رو اجرا کنی!
خاطرم هست محمدعلی جنت خواه استوری گذاشته بود که “چرا” سوال ذهنهای مهندسی شده هست.
به نظرم گزاره ای کوتاه اما درست است.
رهبران فکری با سوال چرا مرید و پیرو میسازند. این پرسش نظم دهنده و تقسیم بندی کننده و پردازنده است.
همون موقعا پستی گذاشته بودم که برای عبور از ذهنیت مهندسی بایستی به سوال چطور و چگونه بیشتر نزدیک شویم.
بین حرفها و غرغرهایم با دوستان نزدیک دائم بر این نکته تاکید میکنم که: “بعضیا حتی نمیدونند فلان چیز چی هست؟ فقط جوگیرانه راجع بهش حرف میزنند!”
قبلا نوشتم که چطور داشتن دیدگاه روشمندی میتونه توان فهم و ادراک ما از جهان رو به سمت رستگاری پیش ببره.
از دیروز دوباره شاهین کلانتری این سه سوال رو که وسواسهای فکری و ذهنی من هستند رو تقویت کرد.
راضیم! خدا ازش راضی باشه!
چرا؟ چون حالا باز هم مجبورم ارتقا پیدا کنم و باز هم این سه پرسش را هدفمندتر پی بگیرم.
اینکه چیزهایی که میدونید یا بلدید رو بارها و بارها بشنوید نباید به نقطه ضعف شما تبدیل بشه.
این همون جایی هست که ذهن شما متمرکز، مرتب تر و دقیق تر میشه.
این سه پرسش اساسی رو در زندگی جدی بگیریم.
چطور سه سوال اساسی را بپرسیم؟
تمرین 1: اگر در ابتدای کاربرد همزمان این سه پرسش هستید، به سوالات ریاضی اول دبستان دوباره نگاه کنید.
مسئله اصغر 12 پرتقال دارد را ببینید.
پرتقال چیست؟
میوه ایست که به واسطه درخت و در بازه رشدی به کمک عوامل محیطی از شکوفه های درختان پرتقال تولیده شده.
چرا پرتقال؟
دسته بندی و تقسیم بندی اساسا روشی برای کمک به درک ماهیت موضوعات است. پرتقال خواص و ظواهری دارد که به کمک آن برای تفکیک از سایر جهان آن را پرتقال مینامند.
چگونه پرتقال؟
شما برای داشتن پرتقال نیاز دارید که یا آن را از میوه فروشی های محل تهیه کنید یا نهال آن را خریده و درباغچه بکارید و مراقبت کنید تا پرتقال بدهد!
تمرین 2: یک موضوع اساسی که بنیان اعتقادی شما را ساخته است دوباره نگاه کنید. آیا این سه سوال را برایش مطرح کرده اید؟ یا فقط بر یکی از این پرسشها تاکید کرده اید و به نتیجه رسیده اید؟