نوشتن

نوشتن چگونه ما را به آدم تبدیل می‌کند؟

 “نوشتن را متمدنانه ترین حالت زیستن می‌دانم.”  سخنی از من. امیدوارم بین بزرگان من رو جا بدید!

نوشتن به این صورت من رو اذیت می‌کنه. باید مثل آدم بنویسم! معیار من برای مثل آدم نوشتن خیلی سخت گیرانه به نظر می‌اد.

یکی از اولین معیارها اینه که دوست دارم رفرنس های زیادی بدم اما یا تنبلم یا یادم نمی‌اد اصلا فلان جمله رو کجا دیدم و مال کدوم کتاب بود و بیخیال بیانش میشم. با اینکه سرچش میکنم و ممکنه حتی پیدا کنم! این دیگه درجات وحشتناکی از ماتحت فراخ است!

اگر بخوام اینطوری ادامه بدم میزان نارضایتیم بیشتر می‌شه چون انگار فقط دارم ذهنیت خودم رو بیان می‌کنم در صورتی که چنین نیست. با این حال وقتی در متن رفرنس نیست یعنی یه جورایی اینطوری هست دیگه!

چرا از ادبیاتم در حال حاضر راضی نیستم؟

میزان قضاوتی بودن متونم من رو اذیت می‌کنه. حالا پاشنه آشیلش کجاست؟

اینکه یواش یواش خودمم باورم می‌شه که ادبیات من همینقدر قضاوتی هست مثل زمانی که با یکی از دوستانم می‌رم بیرون و انقدر نگرانش هستم که ادبیاتم به قضاوت و ارائه پیشنهاد شیفت می‌کنه!

از اینکه دوست عزیزم به خودش آسیب می‌زنه متعجب می‌شم و با اینکه آدم بسیار خونسردی هستم شبیه یه آدم نگران می‌شم.

در این مواقع ذهنیت عاطفیم زود اومده نشسته پشت فرمون!

حالا مگه قضاوتی بودن ایرادی داره؟

نه!

نه نه چرا چرا!

نه!

چرا!

در حقیقت انسان نیازمند یک بنیان با حداقلهایی از اندیشه اثبات گرایی هست وگرنه همه چی رو هواست!

در آستانه سی و یک سالگی و بعد از حداقل بیست و سه چهار سال جدی سوال پرسیدن و فکر کردن و راه رفتن و نشستن و به هم ریختن و گریه کردن و مطالعه و جستجوی بی وقفه و تلاش برای درک، من این بیس رو برای خودم ساختم.

و سوار این بنیان می‌رم اینور و اونور. این بنیان یک کمینه جدی است که برای من، بسیار امکان تعریف جهان در جهات و فاکتورهای مختلف رو می‌ده.

این پروسه انقدر طولانی بوده که تقریبا خسته هستم و همین باعث می‌شه متنهام رو که نگاه می‌کنم میزان قضاوتی بودن درونش زیاد باشه. چون خیلی خلاصه شدند!

البته حقیقت اینه که اگر بخوام با ذهنیت و ادبیات اصلیم بنویسم، مکثی در کار نخواهد بود و این یعنی عمرا بتونم در یک روز پستی بلاگ کنم.

من فعلا کم انرژی تر از اونم که بگم هر روز یکی دو پاراگراف بهش اضافه می‌کنم فقط یه چی پر بدم هوا(با اینکه راه درست همینه)!

خلاصه ادبیات ذهنی و مدل فکری من بر بررسی فاکتورهای زیاد و زوایای چندگانه هست.

همین نگاه به نوشتن که می‌رسه انقدر خسته می‌شه که انگار داره دوباره مسئله ای که بارها حل کرده رو حل می‌کنه.

  اما نوشتن دقیقا در راستای کاهش همین خستگی هست. 

اما نباید اینطوری باشه.

راه حلش هم خیلی سخت نیست. مثل کودکی که همه چی بازی بود یا مثل نوجوانی که ذوق بازیهای کامپیوتری رو داشتم می‌تونم دوباره صبر و تلاش بر انجام رو برگردونم. یادگیری بر پایه بازی نعمت هست. قدرش رو بدانیم!

من تلاش خواهم کرد در آینده این نگاه و ادبیات رو به شما بیشتر نشون بدم.

زیرا معتقدم اولین قسمتی از انسانهای که بایستی باهاش ارتباط برقرار کنی قلب انسان هست.

همراه من باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *