کانسپت

چگونه کانسپت و درک آن ما را موفق‌تر می‌کند؟

کانسپتش مشکل داره! امروز از صبح درگیر بزک دوزک سایت بودم. اما باز هم سر و شکل سایت را تغییری ندادم! یعنی در واقع کلی تغییر اعمال کردم، اما باز هم تهش شبیه قبل شده بود! گرافیک و تاثیری که بر اتمسفر محیط می‌گذارد برای من خیلی مهمه. آنقدر که می‌توانم از جایی متنفر باشم یا واقعا دوستش داشته باشم.

برای منی که سی سال تلاش کردم تا موفق شدم این حسم را درک کنم(و بعدا حتما درباره اش بیشتر خواهم نوشت)، الان خیلی بعید و دوراز ذهن نیست که صبح تا شب وسواس سر و شکل سایتم روانم را خط بیندازد. ایده‌هایی که ارائه می‌کنم به دلیل علاقه ام به معماری، هویت سایت را به سمت معماری سوق می‌دهد.

البته نه معماری! به محیط و مکان و زمان. راضی هستم. اما نیاز دارم این ساختار را مرتب تر در سایت قرار دهم.

اینجا هست که کانسپت بسیار اهمیت داره. کانسپت با پیش فرض‌های ذهنی و روانی درگیر شده و در یک روند منطقی و عمیق و بدون تحقیر احساسات و عواطف، برای کمک به انسانها وارد عمل می‌شود.

کانسپت چگونه عمل می‌کند؟

کانسپت فقط عملکرد منطقی‌سازی رو پی نمیگیره. کانسپت دستش رو می‌گذاره پشت خلاقیت و با احترام به جمع معرفیش می‌کنه. همه رفتگان و جاماندگان را هم صدا می‌زند که برگردند تا با خلاقیت سلام و علیک داشته باشند و بدانند که بعد از کانسپت، این خلاقیت هست که کرسی ذهن را شایسته است.

کانسپت رسالت خویش را اینطور به پایان می‌رساند. به زندگی خودمان بیشتر نگاه کنیم. آیا واقعا برای موضوعات زندگی کانسپتی قوی داریم؟ چقدر در زندگی به مشکل خورده‌اید که دلیل آن ناشناختگی موقعیت بوده و سپس برای حذف مسئولیت، با فرافکنی همه تقصیرات را گردن موقعیت انداخته‌اید؟

مفهوم شناسی یا همان کانسپت معنی کردن نیست! معنی شناسیست. بازشناسی معنی و بازیابی و نوسازیست.

سال سوم دانشگاه یک فضای قدیمی در شهر قزوین را بایستی با عنوان “فضای شهری” طراحی می‎‌کردیم. کانسپت اولیه محیط سنت و قدمت شهر قزوین بود اما ما می‌تونستیم اگر دوست داریم میدان تایمز نیویورک هم طراحی کردیم برای آن فضا. ولی اگر منطق و توجیهی پشت آن بود!

هر طرحی را به استاد ارائه می‌دادیم، نتیجه اش منفی بود! چرا؟

ما هیچی از کانسپت فضای شهری نمی‌دانستیم! استاد هم چیزی به ما یاد نمی‌داد! دوست داشت خودمان بفهمیم. اما ما هم کف دستمان را که بو نکرده بودیم! حداقل یک خط تعریف از فضای شهری کوفتی باید به ما میداد تا بتوانیم چهار خط توضیح و تفسیر و نمک و ادویه بر آن بیفزاییم!

نتیجه آن درس برای اغلب ما نمرات درخشان زیر پانزده، آن هم برای یک درس 5 یا 6 واحدی بود! اهمیت فهم و درک موضوع و به عبارتی کانسپت، در آن ترم بدجوری برایمان عبرت‌انگیز شد! اما فایده‌ای هم داشت. دقتمان افزایش یافت. راه می‌رفتیم عیب و ایراد و نقاط قوت و پتانسیل فضاها در چشم و چالمان فرو می‌رفت!

گیر و گور در کانسپت بسیار عالیست. به ما نشان میدهد بلانسبت، بلانسبت اندازه بز هم از موضوع سر درنمی‌آوریم! اما در پست قبلی گفتم پذیرش بی‌سوادی نقطه عطف رشد آدمیزاد گذشته بود که حالا بیش از هر زمانی به این پذیرش نیازمندیم.

به اینستاگرام باز گردیم(اینستاگرام شده آینه عبرت انگار!)، به جملات و گزاره‌های افراد در کامنت‌ها و نظرات دوباره دقت کنید. نکته خوب اینست که افراد نظرات مختلفی را بیان می‌کنند. اما نکته بد اینست که با این نظرات همدیگر را به سوادی متهم می‌کنند. چه خبرتونه؟ نه جدی چه خبرتونه؟

از همین تریبود اعلام میکنم همه ما بی‌سواد هستیم و این یعنی با آرامش خاطر می‌توانیم به ذهنیت عاطفیمان آب قند بدهیم و از او بخواهیم برود بنشیند فیتیله نگاه کند و دست از سر ما کمی بردارد تا بتوانیم با نگاهی دقیق به خودمان متوجه شویم که هر موضوعی نه تنها تک بعدی، دو بعدی، سه بعدی یا حتی چهار بعدی نیست که شاید بتوان حداقل صد بعد را به موضوعی ربط داد.

اگر ربط با ذهن ما نمی‌خواند، احتمالا در فاز تناقض به سر می‌بریم. در این لینک نوشته ام که ما وظیفه داریم با تلاش برای درک فاصله ربط موضوعات تناقض رو در خودمون رفع کنیم. اما ضمنا تاکید کردم که درک فاصله تناقض به معنای درستی و صحت بخشی یا تکذیب موضوعی نیست. صحت سنجی با روش شناسی صورت می‌گیرد و اینکه تمام آنچه کشف کردیم را بریزیم روی دایره و بچینیم و پشت و رویش کنیم تا به تصمیم و نتیجه‌ای برسیم.

الان جان و تن جنبانده رو سوی کانسپت شناسی سایتم میکنم تا از این سر و شکلی که دلم را زده است درش بیاورم. شاید شکلش مناسب هست و فقط هنوز کشفیات را روی دایره نریخته ام تا تصمیم بگیرم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *