نوشتن ادراک بود. زمانی فهمدیم درکی از فهم ندارم که از مرحله فهم عبور کردم و به مرحله درک رسیدم.
کلمات هر روز مصرف میشوند. ما شاید کلمات را میفهمیم. اما درک ما از کلمات بسیار وابسته به فهم ماست و اغلب فرآیند پشت آن که بخشی از حقیقت و واقعیت است که از دید ما پنهان میماند.
سالها راه رفتم و نشستم. بیشتر در اتاق اما در بیرون و کنار انسانها بسیار با دقت. حتی شغلم را رها کردم تا راه برم و فکر کنم و بشینم و فکر کنم و بیابم. بسیار هم از این راه راضیم.
مدت زمانی پیش آشنایی از من میپرسید: “فکر کردن چه فایده ای دارد؟ تو نمیتوانی چیزی را تغییر بدهی. تو فقط فکر میکنی.” این آشنا همیشه هم یا از این ور بوم افتاده بود یا از آن ور بوم. اتفاقا خیلی هم دوست داشت دنیا را تغییر بدهد.
من نمیفهمیدم این تغییری که رفیقمان میگفت دقیقا چه بود؟ من مطمئن بودم هنوز در درک بسیاری از چیزها مشکل دارم که وضعم این است. تغییر چی؟ تنها تغییری که عمیقا نیاز داشتم گذر از فهم و رسیدن به ادارک بود. مطمئن بودم همه ما انسانها مشکل عمیق “ادراک” داریم که وضعمان این است.
من دنبال درک کردن بودم چون نمیخواستم مثل این آشنا باشم. من نمیخواستم چیزی را تغییر بدهم. تغییر چی هست؟ یکهو این هستی و یکهو آن؟ بدون هیچ پشتوانه ای که میشود تصادف.
عمیقا باور دارم کلمات و نوشتهها در جهان متمدن میتوانند بیشترین تأثیر را داشته باشند. بدون درد و خونریزی. مهارتی به غایت نیکو و ارزشمند که از ابتدا تا به زمان حال بیشترین ویژگی آن وابستگی به آینده و در نتیجه باز کردن مسیری نو بوده.
عمیقا باور دارم قلعه مستحکم هیچ وضعیتی نمیتواند مقابل اندیشیدن بسیار و جستجوگری همچنان استوار باقی بماند و اگر هم استبداد باشد فرو میریزد. استبداد به هر شکل آن. کما اینکه بسیار در زندگانیم حاصل سالها قدم زدن برای درک، به پاسخهایی در نیمه شب منجر شد که زندگیم را زیر و را کرد.
ناگهان تغییر نکردم معماری رسیدن به آنچه میخواستم و نمیخواستم سالها انجام میشد و در یک شب تمام و من بودم و آن بنا.
این روند دری دیگر از مسیر رشد را برای من گشود. اصلا مگر کاری هست که به کلمات نیاز نداشته باشد؟ فکر میکنم راه رشد و سعادت در نوع انسان حتما از کلمات میگذرد. احساس، بار معنایی، منطق و جهان پشت کلمات، تاریخ انسانها را به میزان زیادی شکل داده است.
دستور جنگ یا صلح، زندگی یا مرگ، تلخ و شیرین و … همه از مسیر کلمات میگذرد. حتی بیشتر از عمل و رفتار. چیزی حتی اگر رخ ندهد و فقط کلمات و جملات آن وجود داشته باشد، باز هم میتواند معانی و عواطف گوناگونی برای انسان داشته باشد.
از همان حوالی ده سالگی که متوجه شدم نوشتن مهمترین کاری هست که دوست دارم انجام بدهم، تا به امروز که دهه چهارم زندگی را شروع کردم بسیار نوشتم و نوشتم اما در حقیقت دستگرمیهایی برای یافتن راه حل و پاسخ بوده و هستند. آرزوی نویسندگی داشتم. حالا خودم را نویسنده میدانم.
معتقدم انسانی که به قدرت کلمات و قدرت درک مجهز است، بزرگترین سرمایهای که دارد، توان ارتباط است. شاید امروز بستر ارتباط گسترده تر است اما چرا انقدر در ارتباط میلنگیم و مثل عصر دایناسورها به جان هم میافتیم؟
“نعمت زبان نسبتا فراموش شده.” این گزاره را قبول ندارم. به نظرم زبان ضعیف شده و در مسیری قرار گرفته که احتمالا کمتر میتواند به سعادت و آزادی و رستگاری انسان منجر شود. زبان امروز بیشتر از ابزار ارتباطی به ابزار انتقامی، تهدید، تحقیر، سرکوب و چیزهای بد بد تبدیل شده.
بی راه هم نیست. زمان است و بالا و پایین و گذر آن. تازه این نشان میدهد زبان هم مثل هر چیزی چقدر قابلیت دارد که در گذار روزها و ساعات و سالیان وجهه دیگری از آن بیرون بزند.
آنچه دغدغه من است رشد است. درک است و میخواهم این مسیر را با کمک کلمات طی کنم و به هم نوعانم نیز مهارت استفاده از کلمات را بیاموزم و مهمتر از آن، درک آنها را برایشان آسانتر سازم. باشد که رستگار شویم. حتی در شاوشنگ.