شما پاسخ اغلب سوالات رو میدونید!
حتی اگر اون پاسخ اشتباه باشه!
حتی اگر پاسخ با طول و تفصیلی بسیار باشه. اندازه کل اتوبان تهران-قم!
یا حتی اگر جواب زیبای “نمیدانم” باشه!
اما زمانهای زیادی با اینکه جواب را میدانیم باز هم کاری نمیکنیم.
حتی ممکن است ساعتها راجع بهش بنویسیم و قلم بفرساییم یا دروازه دهان گشاده و درگویی و پرگویی کنیم.
به شخصه کاری که در این موارد انجام میدهم تا موتور “کاری کردن” رو روشن کنم، تبدیل کار به سوال و مطرح سازی آن با دیگران است تا پاسخ را دوباره با صدا و لحن دیگری بشنوم و این شاید حتی من رو بیشتر عصبانی و هیجان زده میکنه تا اون کار رو انجام بدم نهایت!
شایدم جواب رو نمیدونم و واقعا تو گویی خلسه و آرامش دانستن رو تزریق کردن در رگهام!
برای من بیشتر عصبانیت هست! چون انسان به شدت سوال محوری بودم و هستم و برای مسائلی که ذهنم رو در طول زندگی مشغول کردند، جوابهای زیادی دارم اما همونطور که راجع به موضوع تلنبار شدگی ذهنی صحبت کردم، کمیت عملم لنگ میزنه.
سوال نمیپرسید چون از اینکه دیگران فکر کنند خنگ هستید میترسید؟
در مورد خودم بیشتر عصبانیت هست چون سوالهایی میپرسم اغلب که پاسخش در حد بدیهیات هست برام ولی دست به کار نمیشم.
برای دست به کار شدن گاهی عصبانی شدن از شنیدن پاسخی که میدونیم لازم هست. حتی اگر اون عمل رو دست و پا شکسته انجامش میدیم.
دیگران نگاه کهتری و مهتری رو همیشه به من و شما دارند. این هم بدیهیات هست و امیدوارم با خوندنش عصبانی بشید و دست به کار!
تا زمانیکه دست به عمل نزنید، چه بدونید چه ندونید اتفاقی نمیفته و فقط در ذهن گیر کردید.
از دیگران کاربلد، سوالی که جوابش رو میدونید بپرسید، هر وقت کاری نمیکنید یا گیر کردید این کار رو بکنید.
مغز گاهی خطا میده و همه چیز رو میسپره به دست وحشت و وسواس و خشم. برای نجات سوال بپرسید. برای رشد سوال بپرسید. برای آزادی سوال بپرسید…
خشم دانستن رو به عمل انجام کنید!
به عمل کار برآید
به سخنرانی نیست!