گمان میکنم اگر انسانها برای زندگی و سوالها و گزاره ها “روش مند” بودند، احتمالا در میزان بالایی از آزادی زیست میکردیم.
در این پست به اهمیت روش شناسی با ارائه یک مدل و مثال پرداختم.
همین کلمه آزادی نیاز به ساعتها و سالیان سالیان تفسیر و تبدیل داره. این ابر کلمه اتفاقا سالیان سال هست که براش فلسفه و تعریف ایجاد میشه و بسیار قابلیت تعریف جهان شمولی داره.
اگر گمان میکنید در جایی از دنیا آزادی وجود دارد باید بپرسم: “آزادی را چه تعریف میکنید؟ پنج سال آزادی را تعریف کنید. سوال بعدی اینست که چه سطوحی برای آزادی قائل هستید؟”
پاسخ شما به این پرسشها بنیان فکری شما را کاملا نشان میدهد. ممکن هست در تعریف شما جایی در آزادی قرار داره. بسیار هم عالی. تا زمانیکه به تعریفتون از این موضوع به صورت روش مند پایبند هستید در ناحیه منطق قرار دارید. اما منطق به معنای صحت و عدم نقد پذیری نیست.
عدم توجه به معیارها و روش مندی و صرفا کلی گویی های بدون درجه بندی یا فاقد در نظر گرفتن المانها و جزئیات زیستی، ذهنیت انسان رو به گونه ای در مرحله نوجوانی قفل کرده و حتی گاهی در تکاپوی بازگشت به کودکی هست.
روش شناسی همون چیزی هست که شما باهاش ممکنه به داروین، رمال سر کوچه، بقال دو کوچه اونورتر، مدرس اینستاگرام، والدین یا خداوند و پیامبران تکیه کنید یا برعکس پشتتون رو بکنید بهش.
اما در واقع روش مندی هم در یک رابطه عمودی قرار داره و اینکه صرفا چون شما فکر میکنید چیزی درسته یا غلطه در درجه اهمیت قرار نمیگیره!
اینکه جمعیت کثیری فکر کنند ماه شبا باد معده در میکنه به معنای صحت اون نیست. بیان چنین گزاره ای نیازمند روش مندی هست.
این مثال را دوباره به کلمه آزادی ربط بدهید. (از آنجایی که یکی از مهمترین کلمات کلیدی این سایت “آزادی” است، بیشتر به ابعاد و اشکال و شناخت این کلمه میپردازم.)
اگر کل جمعیت کره زمین بگویند شکل آزادی فلان است آیا واقعا فلان است؟
آیا کثرت بر صحت منجر میشود؟
آیا آب در صد درجه به جوش میآید؟
آیا در 373 درجه کلوین به جوش میآید؟
100 کجاست؟ در ذهن شما؟
373 چطور؟ باز هم در ذهن شما؟
آیا صد جای خاصی میروید؟ یا متعلق به ملیت و اقلیم خاصی است؟
روش مندی از مفاهیم مرتبط یا حتی به ظاهر کم ربط برای رسیدن به پاسخ پرسش استفاده میکنه.
انگاره ها، عقاید و اندیشه ها و مفروضات با ارزیابی و نقد و سبک و سنگین به جایی میرسند.
بررسی این وضعیت به یک گذر یا توانایی ارتباط عمیق با ذهنیت عاطفی نیازمند هست. در صورت عدم هماهنگی با این بخش، چیزهایی که برای ما پذیرفته یا مردود هستند صرفا از جنبه عاطفی چنین هستند و نه مبتنی بر روش شناسی و روش مندی.
روش تشخیصش هم از قضا خیلی سخت نیست.
آیا وجود یا عدم وجود چیزی، باعث عصبانیت، پرخاشگری یا فحاشی و نفرت در شما میشه؟ در این موارد چه میکنید؟
مثل یک انسان متمدن مینویسید و حرف میزنید؟
به دیگران حمله میکنید؟
آیا احساس حقارت میکنید؟
آیا عصبانی هستید؟
آیا بسیار هیجان زده میشید؟
آیا در حسرت کنترل و نابودی دیگران هستید؟
آیا فکر میکنید اگر لیبرالیسم نبود دنیا گل و بلبل بود؟
آیا اگر ادیان نبودند چقدر خوب بود؟
یا شاید چپ ها و راستها و وسطها گند زدند و باید نابود بشن؟
در مقیاس شهر و کشور فکر میکنید یا کره زمین و کهکشان؟
آیا یه وقتایی پای کهکشان رو میکشید وسط برای ایجاد ارتباط اجباری یا شهر و کشور رو؟
یا اصلا بشریت باید نابود بشه چون داره گند میزنه به طبیعت و گوشت خواری میکنه؟
آیا انسانها باید تکنولوژی رو بریزند تو مستراح؟
آیا تقصیر رسانه است و باید تر زد به سر تا پاش؟
مشکل از سیستم هاست؟
مشکل از شماست؟
مشکل از منه؟
یکبار دیگر این موارد را مرور کنید.
ذهنیت عاطفی شما از چه چیزی متنفر هست؟
چقدر درصد خطا برای ذهنیت عاطفی خود قائل هستید؟
اصلا قائل هستید؟
یا مثل یه قلدر ایستادید بالا سر ذهنیت عاطفی و هی با چوب میزنید تو سرش که تو داری درست میگی اونم صد در صد؟
تعریف شما از چیزها میتونه هر چیزی باشه! واقعا میتونه! اما به شرطی که به اون تعریف وفادار باشید تا دیگران بتونند نقد و بررسیش کنند و اگر نقدتون کردند ناراحت نشید و گرنه شما طبق نسیمهای شمالی راست روده در حال حرف زدن هستید!
اگر چنین نیست و کارتون تو زندگی به فحاشی میکشه همونطور که در پست قبلی از اهمیت فهم و درک یک کلمه در زمان طولانی گفتم، زیست در اسارت و بردگی خیلی عحیب و بعید نیست.