“این کتاب سرشار از تناقض هست. نگاه کن. نگاه کن چقدر تناقض مگه میشه هم الف باشی هم ب؟” صداش رو بالا برده و در حالیکه با انگشت وسطش دائم داره میکوبه.
سوال خیلی خوبی هست. قبلا راجع به تناقض نوشتم و گفتم که تناقض در حقیقت میتونه از عدم توانایی ما در فهم، درک و شناخت بازه و فاصله ای که بین چیزهاست نشات بگیرد. در این یادداشت این پروسه رو کمی بیشتر میکاوم.معمولا ما در چند حالت دچار احساس تناقض میشویم:
اول حالتی است که میبینیم به ما گفته میشود تو میتوانی الف باشی و ب:
اندکی هم راجع به چگونگی روند این الف و ب بودن به ما توضیح داده شده. اما ظاهرا این میزان کافی نیست و ما هنوز هم در یک سوال کاملا منطقی میپرسیم: “مگه میشه هم الف باشی هم ب؟”
وظیفه شخصی ما در برخورد با تناقض چیست؟
ساده ترین راه اینست که آن را بگیریم دستمون و به دیگران نشون بدیم و این احساس شکل گرفته در خودمون رو به اونها هم منتقل کنیم. اما ممکنه این وسط شخصی بیاد و ادعا کنه هیچ تناقضی نیست و روند همه چیز منطقی است و برایش عجیب باشد که شما از تناقض سخن میگویید.
نمیخواهم وارد موضوع انگیزه شخصی بشم. اما همونطور که قبلا اشاره کردم ما در عمل و قدم اول با عواطفمان جهان را درک میکنیم که این عواطف معمولا مثبت هم نیستند. اگر نتوانیم عواطف خود را در بر بگیریم و ماهیت و چرایی و نحوه عملکرد آن را درک کنیم، معمولا آنچه باقی میماند، احساس درماندگی و خشم و عصبانیت است و فرمان مغزمان را عواطف به صورت افراطی در دست خواهند گرفت.
اگر دچار تناقض شدیم و شخصی ادعا کرد تناقضی در کار نیست به جای عصبانی شدن، آرام و متین از او بخواهیم فرایند و روشش را برای ما توضیح دهد. اگر دنبال “پاسخ سوال” و “رشد” هستید این مسیر را انتخاب میکنید. اما اگر دنبال مسابقه افکار یا همانطور که گفتم ایجاد یک جامعه پذیرنده قضاوتتان هستید، راه و رسمی دیگر رو طی میکنید و در انباشت تنفر، ترس و حقارت اجتماعی و انسانی تلاش میکنید. زیرا این حالت از نگرانی ها و ترسهای ما عمدتا ریشه میگیرد و ما با داشتن جمعی کنار دستمان، کمتر احساس ترس و وحشت داریم.
اگر از شخص پرسیدید و توضیحی ارائه کرد که باز هم برای شما تناض را برطرف نکرد باید چکار کنید؟
بیشتر و بیشتر دقت کنید. در ورای کلام فرد چه نکته ای وجود دارد که از آن غافل مانده اید؟
چه تاریخچه و دلیل و فرایندیست که عدم توانایی درک و شناخت شما از آن، تناقض را برایتان شکل داده است؟
دومین حالتی که تناقض برای ما شکل میگیرد را با این مثال برایتان توضیح میدهم:
شما از فردی ساعت میپرسید و او ماچتان میکند!
قطعا اولین سوالی که میپرسید چنین چیزی هست:
“وا! داری چه غلطی میکنی؟”
نامتناسب بودن مسئله و نتیجه یا موجب و اثر هم در شکل گیری تناقض بی تاثیر نیست.
در این حالت فاصله بین این دو نقطه آنقدر زیاد است که منطق ما معمولا با مراجعه به تجربه های زیستی و آموخته های خود متوجه میشود که تناسبی بین این دو نقطه برقرار نیست و در این لحظه واکنش ما عمدتا تعجب یا گریز هست. شاید در برخی جوامع حتی اگر این عدم تناسب دیده بشه افراد واکنش غلیظی نشون ندن یا به نظرشون جالب و خنده دار بیاد و معمولا پاسخی برای ایجاد تناسب سر هم کنند.
شما توقع ندارید آب بجوشانید و در نهایت شنبلی زاده در کتری ظاهر شود.
در این موارد بایستی چه کنیم؟
شما باز هم از بررسی پروسه رها و جدا نیستید. خاطرتون هست قدیم ها به شیمی دانها، کیمیاگر گفته میشد؟
کسانی که در صدد پیدا کردن فرمول تبدیل هر چیز به گوهر و طلا هستند.
چرا چنین تفکری وجود داشت؟
چون ذهن انسان هنوز در فاز خلاقیت و پرسشگری و ازمون و خطای زیادی بود و گمان میکرد شاید چنین چیزی امکان پذیر باشه.
شاید هم باشه! اما شاید کف اقیانوس یا در هسته زمین یا در سیارات دیگر! کسی که دقیق نمیداند! ارزش چنین تفکری در ایجاد حرکت و جریان فکریست.
در جستجوگری.
معمولا تناقض ها بیشتر زمانی آشکار میشوند که ما گمان میکنیم جستجو کرده ایم. اما در واقع مواجه شده ایم!
داروین را به خاطر بیاورید. بزرگوار رفت جزایر گالاپاگوس که بشینه ساعتها و روزها و ماهها سهرهها رو نگاه کنه. بعد بفهمه آهان! این سهره که منقارش این شکلیه میوه میخوره اون یکی نمیخوره. اما هر دو سهره هستند. داروین مشاهدات و دقت و پروسه هایش را بیان و بررسی کرد. سالیان سال! آیا ما واقعا در مواجهه با موضوعات خصوصا موضوعاتی که تبعات سنگینی مثل جامعه و جهان دارند اینگونه فکر و عمل میکنیم؟
به گذشته نگاه کنید. افرادی که خود را لایق زعامت مردمان میدونستند و شاید نتونستند بازه و فاصلهها رو ببینند و پروسه آنها تاریخ و بازماندگان تاریخ که ما و ایندگان و گذشتگان هستیم را ساخت!
بله میدونم ما نمیتونیم بشینیم سالیان سال به هر مسئله ای اینگونه نگاه کنیم و شاید حتی دلیل موجهی برای این کار نداشته باشیم. پس چطور بفهمیم که برای کدام مسئله انرژی و زمان بگذاریم تا تناقضاتش را درک کنیم و ببینیم آیا اصلا تناقض به معنای ضدیت بوده یا ما از درک پروسه آن عاجز بوده ایم؟
این موضوع بدون توجه و تکیه بر روشمندی امکان پذیر نیست.
روشمندی چاله ها و حفره ها را به ما نشان میدهد. شما میتونید هر توضیحی برای این حفره ها داشته باشید اما طبق اصل روشمندی تا زمانیکه تکلیف تعریفتان مشخص باشد و به آن وفادار باشید و جا برای نقد و بررسی اش بگذارید. در غیر اینصورت عموما در مرحله پیشافکری گیر کرده اید و به اصطلاح دچار تعصب شده اید.
نگاه کنید! دقت کنید! چه موضوعات اساسی وجود دارند که معمولا منجر به ایجاد تضاد، عواطف منفی، نشخوار فکری و حالت تدافعی در شما میشوند؟
همین جا شاید بهترین جا برای بررسی آنچه که تناقض مینامیدش باشد. اینجا دقیقا نیازمند ایستادن و بعد حرکتهای طولانی برای درک روابط پیچیده موضوعات متناقض است که ذهن ما نمیتواند ابعاد مختلف آن را درک کند و حتی اگر روند و پروسه اش باز هم برایمان بی معنا باشد، آنچه بایستی از این روند بیاموزیم، نکته اساسی و عموما تک کلمه ای یا عبارت کوتاه ورای آنست.
آنچه ارزش پروسه را افزایش میدهد، دقت و کوشش ماست و آنچه تناقض را بی ارزش میکند، عموما نوع واکنش ما.
تمرینی برای درک تناقضات!
مرحله اول:
اینست که آرامش و خونسردی خودتون رو حفظ کنید! اگر در چیزی تناقض پیدا میکنید گاهی به این معناست که فاصله اصلی، فاصله بین منطق ذهنی شما با موضوع است.
مرحله دوم:
شبیست که ره آن صد سال است! درک ما انسانها احتمالا هرگز مشابه همدیگه نیست. اما تلاش ما با استفاده از زبان و کلمات و تصاویر و نمودار و… برای کاهش این فاصله است. درک شما از کلمه آب احتمالا با 8 میلیارد انسان دیگه شبیه و کاملا متفاوت است!
مرحله سوم:
بنویسید. مهمترین ابزار برای درک فاصله موضوعی نوشتن و کلمات است!حتی خواندن عموما نمیتواند حفره ها و جای خالی های ذهنی شما رو نشون بده.
مرحله چهارم:
چگونه بنویسید؟ موضوع را روی کاغذ بنویسید و سعی کنید نقطه شروع و انتهای آن را پیدا کنید.
توانستید؟ یک سوال: چقدر از شروع و پایانی که نوشتید مطمئنید؟
نتوانستید؟ سوالی دیگر: چطور موضوعی که انتها و پایانی برای آن در نظر ندارید برای شما تناقض آفرین است؟
مرحله پنجم:
حالا وقت نوشتن بازه است. ابتدا و انتهای موضوع متناقض را در قطر کاغذ و در جهات مخالف هم بنویسید و از آغاز شروع کنید و جلو بروید تا ببینید ذهن شما چگونه عمل کرده است که تناقض شکل گرفته؟
یک سوال: توانستید؟ چقدر این فرایند روش مند است؟
نتوانستید؟ سوالی دیگر: چطور موضوعی که فرایند آن برایتان قابل تعریف نیست، تناقض آفرین است؟ به خاطر اینکه قابل تعریف نیست تناقض آمیز است؟
مرحله ششم:
حالا وقت مطالعه و تحقیق و جستجو هست. سعی کنید با مطالعات و جستجو و تفکر سیستمی، غیر قابل تعریفترین مسئله را انتخاب کرده و در یک پروسه آن را تعریف کنید و به علت و چگونگی اش بپردازید.
تذکر اساسی: هدف از پروسه ها لزوما پذیرش و قانع سازی نیست. هدف از پروسه ها دادن دید وسیع، کاهش هزینه، مدیریت عواطف منفی و افزایش درک ما از جهان است.