زندگی جستجو و اکتشاف است. پس باید دزد ایده ها بود؟
یکی از جنبه های مهم نوشتن همین اکتشاف هست. مینویسیم تا کشف کنیم که چی قراره بنویسیم؟ مینویسیم تا ارتباط با دیگران رو کشف کنیم. مینویسیم تا هم ذهنی ها رو کشف کنیم. تجربیات زیستی ما انسانها شباهتهای فراوان در قالبهای متفاوتی رو داره.
احتمالا اگر به سایت چند نفر که اهداف مشابهی دارند سر بزنید(و البته وبلاگ داشته باشند و در اون قسمت فعال باشند) مهمترین چیزی که به چشم شما میاد اشتراکات است. انگار همه حرفهای مشابهی رو با ابیات و لغات و اندکی زوایای متفاوت بیان میکنند.
وقتی سالها اندیشه کردید و حالا کتابخوانی رو شروع کردید، احتمالا بسیار زیاد اندیشه های مشابه اکتشافات و جستجوهای خودتون رو هم در کتابهای پیدا میکنید. وقتی به اخبار نگاه میکنید، موضوع یکسان به شیوه های متفاوت و بعضا مشابه بیان میشه. وقتی کتاب داستان میخونید احتمالا متوجه میشید که شباهتهای زیادی در فهوای ژانرهای مختلف وجود داره.
پس مینویسیم که هم ذهن ها را پیدا کنیم و ذهنیتهای متفاوت را کشف و درک.
اما این وسط اتفاقات جالب زیادی هم شکل میگیره.
فرضی به نام “ایده من رو دزدید.”
آیا چنین چیزی میتونه حقیقت داشته باشه؟
آیا میشه ایده دزدید؟ خب، احتمالا آره. اما در چه زمینه ای؟ منظور شما از دزدیده شدن ایده چی هست؟ چطور از دزدیده شدن ایده تون جلوگیری کنید؟
برای فهم اینکه آیا ایده دزدیده میشه بیاید نگاه دقیقتری داشته باشیم. فرض کنید به شما و صد نفر دیگه گفته میشه که راجع به یک سری کلید واژه یا یک موضوع داستان یا مقاله ای بنویسید.هر صد نفر شما مینویسید. احتمالا در این بین شباهتهای زیاد در قالبهای متفاوت داستان بسیار به چشم میخوره.
آیا افراد حاضر در جمع ایده هم را دزدیده اند؟ آیا اصلا ایده نامشخص بوده که دزدیده شده باشه؟
پاسخ خیر است. در ابتدای امر به تمامی افراد ایده ارائه شده است. آنها تنها موضوع را به فرم ها و از دید اندیشه های گوناگون پرورانده اند.
حالا فرض کنید به شما و همون صد نفر دیگه گفته میشه که راجع به موضوعی دل بخواه، شروع کنید به نوشتن.
در اینجا ممکنه شرایط زیستی و ذهنی و در مجموع آنچه ذهنیت شما را ساخته است، به شرطی که آن جمع تجربیات مشترکی داشته باشند، در نوشتار شما تاثیر بگذاره در نتیجه اگر احتمال شباهت صفر نباشه نتیجه میتونه بسیار متفاوت باشه یا بسیار مشابه.
اما تفاوت آن در چه چیزیست؟
بیاید برگردیم به مثال بالاتر. به شما ایده داده شده. همه شما یک ایده همسان رو پروراندید، اما با ارزشها، احتمالات، خیالات، تجربیات و هر آنچه نگاه و منیت شماست که با دیگری تفاوتهایی دارد!
تفاوت اساسی در ایده های مشترک از اینجا نشات میگیره.
در واقع احتمال اینکه دو نفر به صورت کاملا مشابه(صد در صد مشابه) فهم و ادراک و شناخت و عملی راجع به یک موضوع یکسان داشته باشند تقریبا صفر است!
برویم سراغ الگوهای داستان نویسی.
چرا مفهومی به نام پلات شکل میگیره؟ چون پایه ها و ایده های مشترک بین انسانها وجود داره. چرا پس این پلاتها خلاصه و کوتاه هستند؟ چون هر انسانی با فهم و ادراک خودش اون موضوع رو بیان میکنه. حتی با ادبیاتی متفاوت.
در چه صورت دو نفر میتونند کاملا مشابه هم بنویسند؟ در صورتی که واو به واو را از هم کپی کنند. اما در این حالت هم احتمالا خط یکسانی نخواهند داشت! ممکنه چیزهایی هم جا به جا بشه و از قلم بیفته.
خاطرم هست در گروهی نویسندگی فعالیت داشتم. اکثر ما پلاتهای داستانی مشابه داشتیم!
اما تفاوت جدی هر کدام از ما در نوع نگاه ما به پلات و شیوه پروراندن داستان و شروع و پایان و جهان و تمامی عناصری بود که در نهایت ارائه میدادیم.
خیلی هامان نگران دزدیده شدن ایده هایمان بودیم. خصوصا اینکه، در مراحل مختلف حل و ارائه تمرینها، تمامی زوایای داستانمان را اسپویل میکردیم. ممکنه در اینصورت ایده ما دزدیده بشه؟ در واقع ممکنه “پاسخ شما به مسائل داستان” دزدیده بشه. اما آیا باز هم همانطور که مد نظر شما بود بهش پرداخته میشه؟
ممکنه!
چقدر؟
احتمالا زیر 1 درصد!
با نگرانی حاصل از دزدیده شدن ایدههامان چه کنیم؟
خونسردی خودتون رو حفظ کنید!
نکته این هست که احتمالا اگر در همون لحظه شما اون نوشته رو مینوشتید و ارائه میکردید و دیگری هم همینطور، ممکنه در اون لحظه بسیار مشابه عمل کرده باشید به شرطی که ذهنیت مشابه داشته باشید. اما صبر کنید! نوشته شما چه مقاله باشد چه داستان ممکن هست اصلا به لحاظ زمانی که در حال تولید و نگارش هست، با دزد ایدهتان همزمان نباشد. در اینصورت ایده شما باز هم با نگاه و تجربه زمانی جدیدی که به دست می آورید پروانده شده یا حتی تغییر میکند.
ممکن هست حتی شما داستان یک نویسنده بزرگ را میخوانید و آنقدر تحت تاثیر قرار میگیرید که ساختار داستان شما تغییر میکند.
پس، آنچه بایستی به آن دقت کنید پیچیدگیست!
اگر با نگاه ساده سازی شده به دزدی ایدهتان نگاه کنید، همه دزد ایده شما هستند! اما اگر با نگاه پیچیده به این موضوع بنگرید، متوجه میشید که چقدر عوامل و تجربیات و… ذهن ها را به یکدیگر شبیه میسازد اما هرگز توانایی تطابق صد در صدی را ندارد.
پس دفعه بعد که از دزدیده شدن ایده تان ناراحت شدید، به این فکر کنید که اولا چقدر با نگاه ساده سازی شده گمان کرده اید که ایدهای که پیدا کرده اید ناب است! دوما به خود یادآور شوید که ایجاد یک پروتوتایپ جدید بسیار نادر است و انسان در طول هزاران سال پروتوتایپها را تقریبا کشف کرده و در حال حاضر بیشتر بر بازنمایی و بازسازی و بازفهم آنها تلاش میکند.
آیا این به معنای اینست که داریم به مفاهیم آب میبندیم. شما رو نمیدونم! اما نکته ای که بایستی مد نظر قرار دهید اینست که به طرز شگفت انگیزی پروسه کشف و جستجو در تمامی موضوعات جهان بی پایان است!
بله درست خوندید. بی پایان است. اگر در نقطه ای ایستاده اید و فکر میکنید دیگه چیزی نیست برای بررسی و جستجو و مسائل حل شده یا برخی مسائل قدیمی شده و پوسیده، احتمالا دوباره دچار نگاه ساده سازی شدید!
پیچیدگی در جهان نه تنها کم نشده که بیشتر شده!
پیشنهادی برای خلاصی از وسواس دزدیده شدن ایده!
یکبار مطلب، کتاب، فیلم یا هر چیزی که فکر میکنید واو به واو مثل شما فکر کرده و نوشته و احتمالا مغز شما رو دزدیده رو بخونید و سعی کنید با ترسیم نقشه راه آن، دریابید که آیا واقعا اگر قرار بود شما هم آن موضوع را بیان کنید واو به واوتان مشابه همان بود؟
یکبار هم شما همان موضوع را در قالب یک داستان یا مقاله بنویسید. آیا واقعا دوست دارید همانطور که بود پیش بروید؟ نظر دیگری ندارید؟ اگر در ابتدای مسیر هستید و هیچ ایده ای برای چگونه نوشتن ندارید این لینک را مطالعه کرده و تمرین آن را انجام دهید.