کتاب بخوانیم یا نه؟ خب بله! البته کتاب بخوانید. اما چرا کتاب نمیخوانیم؟ آیا بی فایده بودن کتابها ما رو دلزده میکنه از ادامه کتاب؟ به شخصه تپه ای از کتب تمام نشده دارم.
منظورم در حدیست که ممکنه یک صفحه از کتاب خونده باشم و کنارش گذاشته باشم یا حالتی که فقط چند صفحه تا پایان فاصله داشته. حتی خیلی هاشان رو یادمم نمیمونه!
سرعت مطالعه ام هم کمی پایین هست به زعم خودم. البته سرعت مطالعه یکی از سلیقه ای ترین و احتمالا کم اهمیت ترین قسمتها میتونه باشه. اینکه ببینیم آیا اصلا به اندازه جمله ای کتاب را فهمیده ایم یا نه مهم هست. در انواع ادبی، رمان بیشترین ضریب رها شدن را برای من دارد.
آیا کم حوصله هستم؟
شاید!
آیا تنبل هستم؟
نه!
چطور؟
چون مطالعه و جستجو و شروع به خواندن کتاب یا مقاله یا حتی نوشته های کوتاه در من تغییر نمیکنه. این عادت و میل و رغبت قلبی من هست.
پس چرا کتابها را نیمه رها میکنیم؟
در این مورد قبلا سرچ کرده ام امروز که کلید واژه کتابخوانی را در سایت محمدرضا شعبانعلی سرچ کردم و به متمم هدایت شدم دیدم باز هم برایم مطالبی مرور شد.
مدتها پیش در جستجوی علت این بودم که چرا کتابها رو نصفه نیمه ول میکنم و از پذیرش پاسخی که میدونستم طفره میرفتم. یکی از مشکلاتی که در پس ذهن ما و بیشتر شاید به واسطه گزاره کتاب خوانی خوب است ایجاد میشه، احساس گناه و اشتباه و حقارت و بیسوادی در صورت عدم خواندن کتب هست. این موضوع گاهی میتونه دشواری تصمیم گیری رو وبالمون کنه.
نکته اینه که ما تقریبا همیشه بیسواد هستیم. میزان اطلاعات و دانش و ادراک ما نسبت با آنچه در جهان وجود دارد و هر کدام هم بسیار وسیع و قابل تفسیر هستند این گزاره را دائم یادآور میشود. پس با پذیرش بیسوادی احتمالا ما یک قدم به جلو حرکت میکنیم.
تلاش انسانها زمانی ستودنیست که بپذیرند اگر نگاه و روش و مسلکی در رابطه با خود و جهان دارند، تمامیت آن که هیچ، بلکه ذره ای از جهان هم نیست و اگر هدفی جز “کمک” در پس این تلاش است، احتمال زیست و توسعه و رستگاری هم کاهش خواهد یافت.
چرا؟
زیرا در این صورت ما دچار گمانی شده ایم که کمال و دانش مطلق نامیده میشود. یا حداقل من آن را این مینامم!
اما آیا چنین چیزی امکان پذیر است؟
قبلا هم نوشته ام که ما انسانها حالا در راستای تکامل یا دلایل تجربی و ذهنی، با احساسات و عواطف خود در درجه اول جهان را درک میکنیم و احتمالا تصور اینکه ما دنیا را با دیدی منطقی و فاقد تعصب و عقلانی مینگریم درصد بالایی از خطا رو شامل میشه.
قبلا هم توضیح دادم که روند نگاه و عملکرد منطق اینست که هیچ چیزی بد یا خوب نیست. هر چیزی فقط هست یا میتونه باشه! یا حتی نباشه! اگر بتونیم از نگاه ذهنیت عاطفی عزیز حرکت کنیم و بریم سراغ نقش مکمل اون یعنی ذهنیت عقلانی یا ذهنیت منطقی، بیسوادی فرصتی دائم برای یادگیری و افزایش درک جهان ما فراهم خواهد ساخت.
پذیرش بیسوادی امکان دیگری هم برای ما همراه دارد. میل به جستجو و فهم این موضوع که اگر کتابی رو به هر دلیلی ادامه ندادم، هنوز کتب و مفاهیم و آموزه های متفاوت و حتی مشابه(با بیانی دیگر) وجود دارد که بتوانم مطالعه کنم.
در رابطه با خودم، علت رها کردن کتابهای بسیار ساده بود. از محتوا و متن و روند و… آن خوشم نمی آمد! هنوز هم احتمالا خوشم نمیاد و شاید هرگز برخی کتبی که خریدم رو دیگه حتی لاشون رو هم باز نکنم. و بدون هیچ عذاب وجدانی این کار رو خواهم کرد.
چرا؟
چون احساس تحقیر را نه در خودم و نه در کتاب و مقاله مورد نظر وارد نمیکنم. اگر از کتابی خوشم نمی آید احتمالا دلیلی برای آن وجود دارد. اما مطمئنم کتب زیادی هستند که در تشابه با همان کتاب نوشته شده اند و شاید ادبیات و روند و منطق و روش آنها در پیشبرد متن با موفقیت من رو به خودش جذب کنه.
آیا این به این معناست که هیچ کتاب بدی وجود ندارد؟
بد را باید تعریف کنید. اگر از دید شما کتابی بد است، یعنی از دید شما و ارزشهایتان کتابی بد است. در این نگاه بایستی این را مد نظر قرار دهیم که حقیقت مستقل از ماست و ممکن است در مرام حقیقت کتابی واقعا خوب یا بد باشد. اما از آنجایی که هدف ما پذیرش بیسوادی و پرورش روحیه اکتشاف و جستجو و در برگیری عواطف و توجه به منطق و عقلانیت است، مبنا را بر ارزشهایمان میگذاریم، اما همچنان روحیه ادراک و تحقیق در آن موضوع را در گوشه ای از خود نگه میداریم.
این به این معنا نیست که فرضا اگر شما کتابی راجع به تراشه های الکترونیکی خوندید و اصلا باهاش حال نکردید یعنی باید همیشه یه جایی گوشه ذهنتون به این موضوع علاقه بورزید. گفتم هدف رویارویی با عواطف در این باره است و اینکه آن را حذف یا اگزجره نکنیم بلکه آن را به یک کل متصل کنیم تا بتوانیم طبقه بندی بهتری داشته و با احساس عذاب وجدان، نفرت و… به آن ننگریم. بدانیم درسی در آنست و رازی و ما شاید در مسیر خود به رازها دیگری توجه بیشتری داریم.
رمانهای ادبی بسیاری بودند که شروعشان کردم و رهایشان کردم. شاید اینکه احساس میکردم نویسنده زیادی دارد لفت میدهد و مرا با توصیفات و مکالمات گزاف و موقعیتهای بی ربط معطل کرده اعصابم را خرد میکرد و بعد قیدش را میزدم. گاهی هم در وادیای از فکر و احساس بودم که هیچ ربطی با آن کتاب نداشت و فکر میکردم اصلا نیمفهمم دارم چی میخونم. در نوجوانی این اتفاق کمتر رخ میداد. ذهنم نسبت به دهه سوم زندگی بسیار خلوت تر بود و برای هر چیزی آماده بودم.
خوره کتاب بودن خیلی هم خوب نیست!
خوره کتاب بودن تقریبا اصلا خوب نیست! کتابها برای خواندن و اندیشیدن هستند نه خوردن! اینکه هر کتابی دستمان میرسد و میخریم و قرض میگیریم را بخوانیم و حتی آن را به حافظه بسپاریم اهمیت خاصی ندارد. بلا نسبت خری میشویم که بالای پالانش و در خورجینش کتاب حمل میکند!
اگر کتابی را دوست داریم و تا آخرش میخوانیم و بارها و بارها تکرارش میکنیم، عملکرد بهتری خواهیم داشت. چرا؟ چون در این صورت با فرصت پرسش و بازنگری و دقت و نقد و بررسی مواجه خواهیم شد.
یک نگاه به مکالمه افراد در اینستاگرام راجع به برخی کتب و محتوای آن بیندازید. نکته بسیار مهمی در پس آن نهفته است و افراد با حرفهایشان، تاکیدی جدی بر موضوعی را نشان میدهند. اینکه چطور با خواندن تحت الفظی، خواندن یکی دوباره یا خواندن به سرعت وارد ذهنیت عاطفی خود شده و بر اساس آن باز دوباره جهان کتاب مربوطه را نگاه میکنیم.
یکی دیگر از دلایلی که ممکن است کتاب خواندن را رها کنیم، موضوع کتب دیجیتال است. به شخصه چشم درد و خستگی مقابل مانیتور به شدت سرعت مطالعه ام رو پایین میاره و یواش یواش کتاب مربوطه رو رها میکنم. بهتر هست به کتب چاپ کاغذی با نگاه ارزشمند حفظ سلامتی بیشتر بنگریم. میدانم قیمت بالای آنها هم بی تاثیر نیست. اما تلاش کنیم تا جای ممکن از نسخ کاغذی غافل نشویم.
رها کردن کتاب چه کمکی به ما میکند؟
اگر ذهنیت جستجوگر رو در خودتون ایجاد کرده و پرورش داده باشید، نتیجه رها کردن، پیدا کردن و به خاطر سپردن کتابهایی جدید است و داشتن لیستی که دائم به روز میشود. به هر جهت جوینده یابنده است. کتابی که بتوانید آن را تا پایان همراهی کنید هم پیدا میشود روزی.
فله ای کتاب نخرید.
درسته قرار هست با روحیه اکتشاف به جهان کتابها سفر کنید. اما موقع خرید نمونه اینترنتی را بخوانید یا در کتاب فروشی یه نگاه به پشت جلد و یکی دو صفحه اول بندازید ببینید اصلا دارید بالای چه چیزی پول میدهید؟
شاید همان چند صفحه اول منصرفتان کرد. اسم کتاب را یادداشت کنید و بنویسید که چرا از خرید آن منصرف شدید. این میتونه راه مناسبی باشه که بعدا با مرور علل در زمانی دیگر شاید به این نتیجه برسید که آن کتاب را بخرید یا باز هم بیخالش شوید.
جمع بندی:
ادراک بیشتر با پذیرش بیسوادی همیشگی و میل و شوق به کشف بیشتر به دست میآید. اگر کتابی مورد علاقه ما نیست، آن را با دید عاطفی خود قلع و قمع نکنیم. به دست ذهنیت منطقی بسپاریمش و بدانیم چیزی هست و به خودمان زمان دهیم و به سفر اکتشاف ادامه دهیم.
شاید خواندن کتابی پر فروش را سریعتر رها کنید. یعنی کتاب پر فروش نخرید؟ بخرید یا نخرید با خودتان است. اما اگر آن را رها کردید، اشکالی ندارد. شاید از کتاب خوشتان نیامده. به هر دلیلی. این دلیل بر کم فرهنگی یا بیشعوری شما نیست. شما بدون ایجاد احساس تحقیر در خود یا کتاب باز هم گزینه اکتشاف بیشتر را انتخاب میکنید.
رها کردن کتابی را به راحتی و بدون احساس عذاب وجدان و گناه انجام دهید. و دوباره پاراگراف بالا را بخوانید.
کتاب رها شده را به مسیری برای کشف کتب بیشتر و لیستی به روز از کتب تغییر دهید.
اگر کتابی را نخریدید یا رها کردید، حتما در یک دفتر یا یک فایل ورد یا نوت گوشی، دلیل آن را با نام کتاب بنویسید. حتی اگر دلیل قیمت بود.