در دنیای داستان نویسی بعد از ایده، همه چیز از پلات شروع میشود. یکی از غلط ترین تعریفاتی که راه نوشتن را بر تمام نوینسدگان خصوصا حوزه داستانی سخت و حتی ناممکن ساخته همین تعریفات دوزاری و باسمه ای از کلمات است.
پلات چیست؟
پلات چارچوب و ساختار و روند منطقی حوادث داستان در اثر ادبی است که شامل آغاز، میانه و پایان است.
شوخی میکنید؟ این دیگر چه تعریف مزخرفی است؟ تقریبا هر کتاب آموزش داستان نویسی که باز میکنی همین تعریف را با کمی پس و پیش و تبدیل آغاز به شروع و ابتدا و میانه به وسط و پایان به انتها آن را به من و شما غالب میکند!
شاید حرفم کمی تند به نظرتون اومده. اما به من بگویید، فرض کنید شما ایده ای دارید راجع به زنی خانه دار که در رابطه زناشوییاش به مشکل خورده و حالا تصمیم دارد به آرزوهای 15 سالگیاش برگردد و طلاق بگیرد و با تعریف خویش از آزادی زندگی کند.
ممنون بابت ایده شگفت انگیز شما. خب. حالا که چی؟
ابتدایتان را که برایمان شرح دادید، حالا سینه ما را با شرحتان شرحه شرحه نمایید. میانه داستانتان چیست؟ پایان آن چیست؟
اصلا از کجا میدانید قرار است چند صفحه بنویسید که میانه داستانتان کجا قرار میگیرد؟ البته عذر میخواهم میپرسم، وسط داستان شما با وسط کتابتون مماس هست؟ یا وسط داستانتان به چپ و راست کتاب میگراید؟
احتمالا وقتی میانه و پایان داستانتان را نوشتید، یک کاسه موز و توت فرنگی قاچ میکنید و به آن سس شکلات میزنید، چراغ مطالعه را روشن میکنید و پشت میز مینشینید و عینک را به چشم میزنید. قلم را در دست میگیرید و… حالا چه بنویسید؟
سوال خوبیست. منم همین سوال رو از شما دارم! حالا چه میخواهید بنویسید؟
شروع میکنید هی مینویسید، هی خط میزنید. هی مینویسید، پاره میکنید. فایده ای ندارد. اصلا نمیدانید حالا باید چه اتفاقی بیفتد؟
باز هم سوال خوبی پرسیدید. حالا چه اتفاقی باید بیفتد؟
امیدوارم حالا به نقص تعریف پلات و پیرنگ پی برده باشید.
پلات در واقع نیرو است. بله نیروی داستان پلات آن است. به داستان عروس نوشته آنتوان چخوف نگاهی بیندازید. دختری قرار است ازدواج کند اما خوشحال نیست. چرا؟ چون نامزدش را دوست ندارد و اصلا دلش نمیخواهد که عروسی کند. دختر میخواهد به شهری دیگر برود. در واقع دختر دلش میخواهد برود. برای همیشه. آزادی انتخابی.
پلات داستان چخوف رفتن و آزادی است. رفتن برای همیشه. تمام عناصر داستان و جهان داستان دختر را به این سو سوق میدهد. شخصیتی به نام ساشا وجود دارد. به نادیا نهیب میزند که جای عروسی برود یه جای دور. نامزد نادیا ظاهرا به ویولونش بیش از او علاقه دارد و مادرش گویی اصلا دنیای نادیا رو نمیفهمد و از نظرش در اسارت زیسته است.
نادیا نیاز به آزادی دارد و تمام عناصر داستان او را بیشتر انگلولک میکند که به این تصمیم جامه عمل بپوشاند.
آیا با چنین مثالی نوشتن داستان و تعریف پلات برایتان قابل فهمتر نشد؟
پیرنگ داستان نیروی آنست و تمام عناصر داستان در رابطه با این نیرو ایجاد شده و کنش و واکنش دارند. پلات زندگی و داستان، کانسپت و مفهوم اساسی آنست که حالا فشار وارد میکند.
اصلا مثالی از یک تجربه مشترک برایتان بزنم. شنگول و منگول و حبه انگور را به خاطر بیاورید. مامان بزی به بچه هاش میگوید در نبود او، در را روی غریبه باز نکنند. اما بچهها گول میخورند و گرگه میاد میخوردشون و مامان بزی نجاتشون میدهد.
طبق تعریف اول از پلات شما الان یه پلات فوق العاده دارید. خب حالا قرار است چقدر داستان پیش برود تا گرگه بیاید و بچهها را بخورد.
اما بیاید با تعریف نیروی داستان ببینیم داستان چطور عمل میکنه. نیروی این داستان از جنس بلوغ است. در واقع پیام اصلی داستان اینست که اگر به غریبه ها اعتماد کنید ممکن است آسیب ببینید و نباید کودکانه عمل کنید.
آیا این تعریف به شما بیشتر کمک میکند؟ اگر به غریبه ها اعتماد کنید آسیب میبینید. پس احتمالا این اعتماد پشت در بسته رخ میدهد. وسط جنگل و صحرا کمتر. چون بچه ها در خانه بودند. پس گرگ باید بیاد اونجا. گرگ باید از در عبور کنه. پس باید گولشون بزنه و اونها آسیب ببینند تا درس عبرتی بشه براشون.
پلات(پیرنگ) چه اهمیتی در توسعه فردی ما دارد؟
میدانید که هر کدام از ما خودمون یه کتاب داستان هستیم. خیلی وقتها که سرگردانیم یا دائم در مسیرهای اشتباه حرکت میکنیم و ضربه میخوریم یا به شدت در دستان ذهنیت عاطفی و ابلیسکان کوچک وجودمون زندگی میکنیم، هیچ شناختی از پلات زندگی و زیستی خویشتن نداریم.
خاطرم هست مصاحبه ای دیدم که در آن مصاحبه گر از مردم میپرسید: “هدف شما از زندگی چیست؟”
همه دستهایشان را به هم میزدند، شانه بالا میانداختند و اینور و آنور را نگاه میکردند و میگفتند: “هیچی! زندگی پوچ هست و هیچ هدفی نداره.”
حتی دخترخانمی اون وسط گفت: “من به شخصه با مقوله زندگی مخالفم!”
ادبیات زیستی و ذهنی ما در مواجهه با این سوالات بسیار الکن عمل میکند. برای نجات از این وضعیت حتما به جای تفحص در معنای هستی و جهان و زندگی و فرو رفتن در فلسفه و حرفهای گنده گنده زدن برگردید به خودتان. پلات و پیرنگ زندگی شما چیست؟
اگر نتوانید تکلیف این بخش را روشن کنید که همیشه در رفتار گله وار انسانها راه میروید یا همه چیز برایتان پوچ و بی معنی است. منظورم دقیقا همان جاییست که خیلی هم احساس بلوغ و سواد به ما دست میدهد.
آیا پلات زندگی شما انتقام است؟ آیا ناامید هستید و پلات زندگیتان انسانی ضعیف است که جز نق زدن و نالیدن و نفرت چیزی از اون باقی نمانده؟ شاید پلات زندگی شما در رقابت خلاصه میشود یا حتی عشق یا جستجو یا سفر؟
اهمیت پلات نویسی پیش از داستان نویسی در خودشناسی و فردیت شما خلاصه میشود. چند بار این جمله را شنیده اید: “هیچ ایده ای ندارم!”
من این جمله را اینطور میشنوم: “من نه میدونم کیم نه میدونم چیم نه میدونم اساس و نیروی زندگی من چیه؟ دنیا من رو نابود کرده!”
در این رابطه باز هم بیشتر خواهم نوشت. اما همین میزان که ذهنتان درگیر شود کفایت میکند.
تمرین توسعه فردی با پیرنگ نویسی.