جستجو کردن
بستن این جعبه جستجو.
شناخت

رستگاری چیست؟ اهمیت شناخت در رستگاری(قسمت2)

شناخت را می‌شناسی؟ تا اینجای کار فهم و اهمیت گذر آن برای رسیدن به ادراک را در نقشه راه رستگاری شناختیم.

شناختیم؟

آیا واقعا شناختیم؟ نه! تنها به ادبیاتی که برگرفته از آموزه‌های توصیفی و اندیشه نگارنده مقاله یعنی بنده بود، رسیدیم.

در لیست کلیدواژها‌های جا گرفته در دل واژه رستگاری، ” شناخت” کلمه بعدیست. بعد از درک فهم و ادراک سراغ این کلیدواژه می‌رویم.

شناخت مرحله بعد از ادراک است. شناخت یک مفهوم ذهنی و فرا ماده است. شناخت شکل ندارد. نمود دارد. نمود ارائه می‌کند.

ذهن ما معمولا به شکل‌ها علاقه‌مند است و دوست دارد جهان را هم با شکل و اشکال بسنجد. این شکل و اشکال سپس در مرحله ادراک به نتایجی می‌رسند که اگر بتوانیم از این مرحله هم عبور کنیم تازه می‌رسیم به شناخت.

اما خود شناخت کجاست؟ ما نمی‌دانیم. اصلا شناخت از کجا به وجود آمده؟ ریشه آن کجاست؟ اگر فهمیدید به من هم بگویید. جهان ذهن به نوعی اکتشاف انسان است. انسان به نوعی مایل است از ذهن خود فرار کند. حتی اگر زندگی ذهنی می‌سازد و در آن زیست می‌کند، برای اینست که از قسمت‌های ترسناک ذهن فرار کند. قسمت‌هایی که ما را با سوالات ساده اما عمیق زندگی مواجه می‌کنند.

سوالاتی که از فرافکنی فاصله دارند و تنها کسی که با آن مواجه است خود ما هستیم. انسان از دیگر علایقش اینست که مایل نیست مورد سوال و پرسش قرار گیرد مگر اینکه بداند در پس آن بیشتر شناخته می‌شود و محاسنش به چشم دیگران می‌آید.

اگر به قول شرک ذهن انسان را مانند غول‌ها و پیاز، لایه لایه در نظر بگیریم، شناخت جایی در آن عمق است.

اگر فهم می‌گوید: “آب داغ بد است!” و اگر ادراک می‌گوید: “آب داغ می‌سوزاند”، شناخت می‌گوید: “اگر چیزی وجود دارد که هم سرد است هم داغ، پروسه ای هست که این فاصله را پر می‌کند و این محصول که آب داغست می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد. آب داغ خطرناک هم هست! می‌تواند بسوزاند. اما تو، ای کسی که من در ذهنت جای دارم، مسئولیت تو در قبال آب جوش چیست؟ نسبت تو با آن چیست؟ آیا ارتباطی معنادار بین شما وجود دارد؟ به نظر می‌آید آب جوش برای همه آسیب زا و حتی اثرگر نیست. تفاوت تو با آنها چیست؟ چرا سنگ از آب جوش نمی‌سوزد؟ می‌دانی این یعنی اگر بروی زیر آب جوش نادانی؟و…”

شناخت تقریبا عملکردی چنین دارد. اگر ادراک خنثی عمل می‌کند، شناخت در مسیری دیگر شروع به شکافت دقیق موضوع و تلاش برای یافتن جنبه‌های متعدد آن می‌کند و به توصیف، پرسش، قضاوت، تصمیم گیری و حل مسئله و زبان‌ورزی منجر می‌شود.

مرحله شناخت به نوعی مرحله سرگردانیست. جالب است نه؟ شناخت برای اینست که ما از سرگردان نباشیم و بدانیم نسبت ما با جهان چیست؟ اما عملکرد وی ما را بیشتر سردرگم می‌کند که! سرگردانی، فرآیند شناخت است. این فرآیند بسیار زمان‌گیر است. می‌تواند به اندازه عمر فرد طول بکشد. دقت کنید. شما حتی از خودتان هم جنبه‌هایی جدید می‌بینید و همیشه حال و احوال و افکار و گفتار و رفتارتان تغییر می‌کند. حتی خودتان شگفت زده می‌شوید. شناخت چنین چیزیست.

با ارائه این توضیحات می‌توانید حدس بزنید که افراد تک گزاره‌ای بیشتر در مرحله فهم و ادراک قرار دارند و افراد جستجوگر در مرحله شناخت. ادبیات افراد شناخت‌جو بر نکته‌های گفتار دیگران و پرسش از بابت آن استوار است یا حتی اندیشیدن به آن و در نظر گرفتنش.

ویژگی جالب ذهن انسان اینست که بسیار تصویریست. واقعا فقدان تصویر برایش چیزی را بی مفهوم نشان می‌دهد. ذهن تصویرگر انسان در مرحله شناخت هم سعی می‌کند با ذهنیت تصویری خود به این فرآیند بپردازد.

شناخت در نهایت پس از پردازش‌های سنگین و عجیب و غریب و گاهی بسیار معمول و خطاپذیر به یک تصویر می‌رسد و این تصویر نتیجه همان فرآیند شناخت است. در واقع شناخت با سرگردانی آغاز می‌شود و به علل بقایی، در جایی توقف کرده و یک عکس می‌دهد دست ما می‌گوید: “حاصل بررسیهای من این هست.”

شناخت فرآیندی بسیار انرژی‌گیر است از این رو ممکن است در کسری از ثانیه تا سالیان سالیان ادامه پیدا کند.

به زعم من یکی از وظایف جدی ما اینست که انرژی لازم برای فرآیند شناخت را فراهم سازیم وگرنه با مشتی عکس فوری مواجه می‌شویم که به علل فهم و بقای بدوی ما شکل گرفته. ایا این بد است؟ نه! ما برای زنده ماندن به توانایی فهم و نتیجه گیری سریع نیازمندیم. اگر شیر به ما حمله کند که نمی‌توانیم بنشینیم بگوییم: “می‌خواهم شیر را بشناسم!” تا این جمله را تمام نکرده باشید، خدا بیامرز شدید رفت پی کارتان و مایه عبرت دیگران!

یکی از هنرهای آدمیزاد همین توانایی تشخیص و تخصیص هر کدام از این فرآیندها به موقعیت مناسب آنست. شناخت را به فرآیندهای کلان مانند فلسفه، روانشناسی، دین، جامعه شناسی و موضوعاتی از این قبیل اختصاص دهیم و تا عمر داریم برای آنها صرف کنیم.

گفتم شناخت انرژی نیاز دارد و ترجیح می‌دهد طولانی مدت کار کند. اگر ما فهم خود را به شناخت متصل کنیم، نتایج زودهنگام با میزان تجربه تک نفری تا چند صد هزارنفری می‌گیریم که در برخی مواقع تنها چیزی که می‌آفریند فاجعه است. فهم لجباز است و شناخت مضطرب. ترکیب این دو، ترکیبی به شدت بقایی و حمله‌ور یا مدافع است.

ما به این ترکیب نیاز داریم. اما اگر در تاریخ به این ترکیب نگاه کنیم متوجه می‌شویم چقدر ظرافت نیاز دارد و گرنه به تکرار چرخه‌ای معیوب می‌انجامد که به قول ادیان: “این دنیا و آن دنیا و دنیاهای بعد را با هم به تباهی می‌کشاند.” چرا؟

حالت بقایی و بدویت دوست دارد در یک وضعیت بماند و برای آن وضعیت تلاش می‌کند. وضعیت خوبی باشد یا نه، برای بقا و بدویت اهمیتی ندارد. ثبات اهمیت دارد. این ویژگی اصلا بد نیست. اینکه جامعه انسانی پیشرفت کرده و انقدر بالا و پایین و بد و خوب به آن اضافه شده بدویت و بقا را انکار نمی‌کند. اما در این پیچیدگی شدید، شناخت و بیابان سرگردانی‌اش ما را از وضعیتی نجات می‌دهد. شناخت مسئولیت است و ما بدون شناخت مانند انسانی بدوی سخن می‌گوییم.

یکی از مشکلات جوامع جدید اینست که به مقدار زیادی بدوی حرف می‌زند و فکر می‌کند اما، خواسته‌ها و اهدافش در حد شناخت است! این تناقض هم نیست. این تضاد است.

اینکه راه بیفتیم بگوییم فلان چیز هست، نیست، این کمکی به ما نمی‌کند.

شناخت پروسه است. با پروسه صحبت کنید و بسنجید که این قدم بعدی رستگاریست.

تمرین شناخت در راستای رستگاری چیست؟

لطفا از جهان ذهنتان تشریف بیاورید به واقعیت. این سایت مبتنی بر عمل است نه یک مشت داده افزایی ذهنی.

راجع به گوشی تلفن همراه‌تان به مدت یک ماه هر سوال و نکته‌ای که به ذهنتان می‌رسد را بنویسید و یادداشت کنید.

مدت این تمرین بسیار کوتاه است. یک ماه هر روز که گوشی را به دست می‌گیرید مثل یک انسان بدوی شگفت زده با آن رفتار کنید. انگار بار اول است آن را می‌بیند. سپس اجازه دهید از فهم و ادراک که بودن گوشی را دریافته وارد مرحله بعدی یعنی؛ سوال، جستجو، ایده‌یابی، تصمیم‌گیری، قضاوات، محاسبه و قیاس، خاطرات، عقل و ارزش‌گذاری این گوشی شوید.

در پایان به یادداشت‌هایتان نگاهی بیندازید. آیا چیزی نسبت به شروع این تمرین تغییر کرده است؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *