جستجو کردن
بستن این جعبه جستجو.
داستان

شروع داستان نویسی از کجاست؟+ 1 تمرین

پاسخ ساده و روشن است. داستان نویسی را از خاطره‌ نویسی شروع کنید!

بگذارید این مسئله را صلح آمیز و دوستانه همین‌ جا حل کنیم و سنگ‌ و کلوخ‌مان را با هم وا بکنیم. داستان از چه کسی شروع می‌شود؟ از نویسنده!

نویسنده از کجا داستان‌ها را می‌سازد؟ از زندگی و تجربیات. قبل از اینکه آب روغن قاطی کنید و پای جی.کی.رولینگ و جی. آر. آر. تالکین را بکشید وسط بگویم: “بله”. همه‌شان از زندگی و تجربه و خاطرات‌شان استفاده کردند و داستان‌هایشان را نوشتند.

حالا اندکی جنبل و جادو و زبان و تخیل به خاطرات‌مان اضافه می‌کنیم و بوم!

داستان ما شکل می‌گیرد.

الان دارید می‌پرسید: “از زندگی روزمره و کسالت بار و روتینم چطور ارباب حلقه‌ها بکشم بیرون؟”

البته شما نمی‌توانید این کار را انجام دهید. زیرا تالکین قبلا آن را نوشته و چاپ هم کرده است. اما شما می‌توانید مثلا ارباب فنجان‌های دسته‌دار را بنویسید که شاید از ارباب حلقه‌ها هم ماندگارتر و جاودانه‌تر شد. اما بگذارید به شما بگویم مشکل کار کجاست؟

 درک و تصویر ذهنی ما از خاطره معنا شده است در حوادث روزمره زندگی‌مان! 

شوخی می‌کنید دیگر؟ یعنی فیلم‌ها، کتاب‌ها، موسیقی، اندیشه‌ها، عواطف، سوالات و خیالات جزو خاطرات شما محسوب نمی‌شوند؟ اصل کاری همین‌ها هستند و گرنه خرید از بقالی و چغالی و دیدار شنبلی زاده سگ سبیل که به خودی خودش ارزشی ندارد. عواطف و ادراک و شناخت و دقت و نگرش شما به آنهاست که مهم‌شان می‌سازد.

ویژگی افراد خاطره نویس موفق، توسعه توانایی ارزشمندی است که من آن را “اوج بینی” می‌نامم. در واقع این افراد می‌توانند ساده‌ترین لحظات را در ذهن‌شان یا در واقعیت به اتفاقی که توجه ذهن و قلب را جلب می‌کند، تبدیل کنند واز دل آن نکته‌ای بکشند بیرون.

دقت این افراد است که زندگی را برای‌شان به لحظاتی پر از اوج تبدیل می‌کند. اگر نحوه نگاه شما به زندگی به گونه‌ایست که همه چیز برای‌تان روتین است و هیچ احساسی ندارید یا تماما احساس یأس دارید، یک جای کار می‌لنگد. زیرا اوج فقط به لحظات دردناک ختم نمی‌شود.

هر چند تاثیر غم بیشتر از شادی است. همین تاثیر غمِ زیاد است که ما را به شادی خواهی سیری ناپذیر می‌کشاند. حتی همین موضوع هم می‌تواند دستمایه مهمی باشد برای نوشتن داستان. اما اغلب افراد این وضعیت را به تار عنکبوتی از نشخوار فکری تبدیل می‌کنند و اول خودشان داخلش گیر می‌فتند و بعد بقیه را هم در آن اسیر می‌کنند.

اینکه خودمان را در وضعیت ناتوانی یا میل به تخریب قرار دهیم، انرژی بیشتری مصرف می‌کند و تأثیر کمتری هم بر جای می‌گذارد. به گمان من نویسندگان کسانی هستند که برای تلاش از این ناتوانی و میل تخریب حرکت کرده‌اند. حتی اگر راجع به تخریب گفته‌اند، برای حرکت از آن وضعیت بوده. اشتباه یا درست.

اما کاری انجام دادن در قبال غم، به خصوص نوشتن، نه تنها درمان‌گر که خود درمان است. نوشتن یعنی؛ توسعه و حرکت و زندگی. اگر نتوانیم انجامش دهیم، در دورانی که سرعت و حجم در دنیای آن افزایش یافته، له می‌شویم. اگر نتوانیم ترمزی پیدا کنیم برای حرکتی سریع‌تر، نابودیمان دور از ذهن نیست.

 پس شرط دوم برای داستان نویسی اینست که بخواهید حرکت کنید! از غم به شادی، از شادی به غم و تمامی احساسات دیگر و گرنه مسخ و شبیه کلی انسان پا گیر کرده در بتن می‌شوید که آجیل به آجیل در کوچه یافت می‌شوند. 

تمرین برای شروع داستان نویسی:

از فردا نه! همین امروز که گذشت چطور گذشت؟ اگر می‌گویید: “هیچی، رفتم سر کار، برگشتم خونه خسته‌ام” باید بگویم یک چایی بخورید و برگردید تا ادامه دهیم.

بالاتر گفتم خاطره منوط به اتفاقات بیرونی نیست. خاطره، احساس شما در تمام طول روز است که به بیرون آن معنا می‌بخشد.

چه احساسی نسبت به آن آقایی که در تاکسی نشست و عرقش بوی پیاز می‌داد داشتید؟ دل‌تان می‌خواست با اردنگی پرتش کنید بیرون یا از مزرعه پیاز زیر بغلش برنامه‌ای برای صادرات به کشورهای خارجی بریزید؟ شاید هم فروشنده محصولات بهداشتی هستید و داشتید فکر می‌کردید این آقا را که بوی سبز می‌دهد، ببرید برای تولید محتوا با صورت شطرنجی و به دیگران نشان دهید که محصولات شما چطور بوی گندش را از بین برده و از وقتی ضد عرق پیشنهادی شما را استفاده کرده، زیر بغلش به جای پیاز هلو می‌دهد؟

خاطره از همین احساسات شکل می‌گیرد نه گزارشات جنایی مثل: ” بیدار شدم، رفتم، برگشتم، خوابیدم.” خب که چه؟

داستان خوب هم از خاطرات و عواطف شما شکل می‌گیرد. از خودتان بگویید. بیشتر از خودتان بگویید. اگر تازه‌کار هستید و حتی نمی‌دانید نوشتن را از کجا شروع کنید، این لینک را بخوانید.

*بوی سبز یعنی بوی بد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *