جستجو کردن
بستن این جعبه جستجو.
دیالوگ

اساس دیالوگ و دیالوگ نویسی+1 تمرین

دیالوگ لزوما حرف و اصواتی که از زبان خارج شده و در فضا پراکنده و انرژی‌اش ساطع شود نیست. حتی افرادی که ناشنوا یا گنگ هستند هم با دستان و بدون کاربرد اصوات و کلمات به فرم رسمی آن با یکدیگر و دیگران ناطق، دیالوگ می‌کنند.

در کتاب رابرت مک‌گی ما با تعاریف بسیطی از دیالوگ و انواع آن آشنا می‌شویم.

در دنیای امروز نیز دائم به ما گوشزد می‌شود که؛ با دیگران دیالوگ کنید و توصیه‌های “چگونه دیالوگ کنیم”، به گوش سپردن یا آشنایی با الگوهای رایج مکالمه ختم می‌شود. اما واقعا مکالمه، دیالوگ یا همان گفتگوی خودمان چیست؟

به نظرم ارزش واقعی مکالمه زمانی مشخص می‌شود که کاغذ و قلم برداریم و دیالوگ با یک انسان ناشنوا را بیان کنیم. سبک شما در بیان حرف‌های یک ناشنوا و گنگ چیست؟ چگونه حرف‌های هلن کلر را می‌نویسید؟

سخت‌تر از این کار زمانیست که شما این گفتگو را به صورت اول شخص یا دانای کل محدود روایت کنید که نمی‌تواند ذهن فرد ناشنوای گنگ داستان را برای ما بیان کند. حالا می‌خواهید چیکار کنید؟ حرف‌ها را ترجمه می‌کنید؟ جدا؟ نمی‌دانستم شما به زبان اشاره تسلط دارید!

حالا بیایید فرض کنیم که شما چیزی از زبان اشاره نمی‌دانید و هنگام تلاش برای فهم آن به چپ و راست خودتان هم شک می‌کنید. حالا چکار می‌کنید؟

با گفتن: “ببخشید من نمی‌فهمم!” عرصه را ترک می‌کنید؟

البته اشکالی ندارد. اما از آنجایی که موضوع این پست دیالوگ است، شما نیاز به کمی خلاقیت و تلاش دارید. مکالمه‌های انسانی و داستانی گاهی چنان با سرعت و رگباری و زبانی ثقیل رد و بدل می‌شوند که ما کاری از دست‌مان برنمی‌آید جز اینکه همان گوشه‌ها موزی برداریم و به سکوت ادامه دهیم یا خیلی سوسکی و ریز آنجا را ترک کنیم.

وقتی زبان یکدیگر را نمی‌‍فهمیم هم همین می‌شود! یا با حرارتی عجیب شروع به حرف زدن می‌کنیم که توضیح وضعیت را بغرنج‌تر می‌کند یا زبان ذهنمان مرغش یک پا دارد و اصلا توانایی شنیدن و حرف زدن با واحد انسانی دیگر را به صورت آوایی ندارد. چون نمی‌شنویم. ما فقط خودمان را می‌شنویم. خودمان و تمام خودهای درون‌مان را.

مکالمه گزاره‌ای معمولا یکی از رایج ترین دلایل عدم شکل گیری مکالمه بین افراد است. خاطرم هست باری به مادرم گفتم: “قدیمی‌ها به صورت عمومی با هم دیالوگ داشتند و به جای مچ گیری و لجبازی و تاکید چندباره حرف‌شان بدون هیچ توضیحی، از هر موقعیت و حرفی برای شروع زبان‌آوری و تبادل استفاده می‌کردند و هدفشان معمولا نزدیک شدن و همدلی بود و به ساده‌ترین حالت ممکن بیانش می‌کردند.”

شاید ریشه‌کردگی اندیشه پوزیتیویستی هم در دنیای امروز بی تاثیر نبوده که ادبیات ما بسیار گزاره محور شده است.

رابرت مک‌گی دیالوگ را اینگونه تعریف می‌کند:

“تمام کلماتی که توسط شخص(یت) به خودش، دیگران یا خواننده بیان می‌شود، به عنوان کنشی در جهت برآورده کردن نیاز، میل یا خواسته‌ای در نظر گرفته می‌شود. در هر سه موقعیت، هنگامیکه شخص(یت) صحبت می‌کند کنش کلامی و نه فیزیکی انجام می‌دهد و تک تک کنش‌‌های از طریق گفتگوی او صحنه‌ای را که او در آن حضور دارد به تحرک وا می‌دارد و از یک ضربان به ضربان دیگر هدایت می‌کند در حالیکه همزمان به طور فعلانه او را به سمت جلو سوق می‌دهد و به ارضای خواسته محوریش نزدیک‌تر یا از آن دورتر می‌سازد. دیالوگ به مثابه کنش، اصل و اساس است.”

دیدید؟ اینهمه اتفاق قرار است در دیالوگ بیفتد. آیا ما واقعا با همین میزان، نکته‌مند مکالمه می‌کنیم؟ من فکر می‌کنم تحدید مکالمه به گفتگوی صوتی می‌تواند کمی از نظر هدف زبانی که ارتباط است دور باشد. زیرا در این‌صورت افراد ناشنوا و گنگ تنها کاری که نمی‌کنند ارتباط است! که من فکر می‌کنم درست نیست.

البته توجه کنیم که رابرت مک گی مکالمه را از نظر نویسندگی و در بطن متن بررسی کرده است. اما سایر نکات آن که میل و خواسته و ضربان و ریتم و حرکت بخشیست محدود به نوشتن نیست و در تمامی زمینه‌های ارتباطی گفتگو محور کارکرد دارد.

یکی از ویژگی‌های جالب زبان اشاره اینست که گویی حرکات دست تشبیهات و استعارات و جزئیات زبان هستند که به صورت فیزیکی بیان می‌شوند و این همان دلیلی است که افراد ناشنوا و گنگ واقعا برای برقراری ارتباط تلاش می‌کنند. آنها با وجود کوتاه‌گویی احتمالی، با کمک حرکات دست، ریتم و نیرو و میل و حرکت به آن ببخشند.

امروز در صف اتوبوس با خانمی مواجه شدم که یک موضوع کاملا بی ربط به وضعیت‌مان را بیان کرد. یک خبر راجع به  سیاست آن هم به صورت گزاره‌ای! وضعیت چه بود؟ در گرما چهل درجه زیر زیق آفتاب در حال ذوب شدن بودیم و مغزمان را اینور و آنور می‌کردیم که ته نگیرد! ناخودآگاه من هم با گزاره‌ای پاسخش را دادم و صحبت ما همانجا تمام شد! هر کدام ذهن‌مان را گفتیم و خودمان شنیدیم و این بود پایانی غم انگیز.

برای اینکه بتوانیم خوب مکالمه کنیم اول لازم است عجله را بگذاریم کنار و واقعا دل‌مان بخواهد با قلب و ذهن دیگری نزدیک شویم.

دیالوگ گزاره‌ای تصویرش چینی چیزیست: “یک ایست بازرسی.” چیزهایی طبقه‌بندی شده فقط اجازه خروج میابند و دوباره نگهبان سوزن را می‌آورد پایین و همین!

عجله در مکالمه با دیگران یعنی من فقط می‌خواهم چیزی که در ذهنم است بگویم و بلند بشنوم و ارضا شوم.

راهی برای توسعه مهارت دیالوگ و دیالوگ نویسی:

همان چیزی که بالاتر نوشتم. یک مکالمه اول شخص یا دانای کل محدود بسازید و با فردی ناشنوا و گنگ مکالمه کنید. شاید ادبیات آن بسیار پرسشی شود که به نظر من اگر به این نقطه رسیدید می‌توان گفت شما انسانی هستید که در راستای ارتباط تلاش می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *