اهمال کاری فرزندی بود از مادرش “تنبلی” و پدرش “نکن”(این پدر برخلاف پدرهای بکن، نکن کلا اهل نکن است! فقط یکبار رفت سراغ بکن که باعث شد اهمال جان به دنیا بیاد).
تمام لحظات زندگی اهمال، دقیقا در همان نقطهای که به دنیا آمده بود؛ گذشته بود. اهمال به مادرش میگفت که میخواهد برود دنیا را فتح کند و مادرش میگفت: “اوه چه حالی داری تو فرزندم! بیا اکسپلور اینستا را بگرد عزیزم.” اهمال رو به پدرش کرد و گفت: “پدر من میخواهم دنیا را فتح کنم”. پدر رنگش پرید، رعشه گرفت و گفت: “به هیچ وجه! حق نداری این کار رو بکنی!”
اهمال ناراحت بود. عذاب وجدان داشت و دائم دلش میخواست کاری کند. اما این بچه، این یاروی مادرْ تنبلِ پدرْ نکن، فقط میخواست و هیچ نمیکرد.
اهمال سرشار از اضطراب بود. اضطراب انجام و بهرهوری و مضطربِ ناتوانی!
اهمال وحشت کرده بود و در آرزوی بازگشت به زمان گذشته بود. دلش میخواست برگردد به شکم مادرش و یکبار دیگر به دنیا بیاید یا در همین لحظه جهان دگرگون شده و طوری چیده شود که بیایند دنبالش و بگویند که شما برنده فتح دنیا شدید این لیموزین هم به انضمام یک راننده در اختیار شماست.
اهمال نمیدانست زندگی مبتنی بر مسئله است و اگر نتواند مسئله حل کند، همیشه در همین حسرت گذشته و اتلاف آینده باقی میماند.
اهمال مسئله را به تنبلی و اضطراب تقلیل میداد و این پاسخ را همچون چکشی بر سر میخِ مسائل میکوبید.
اهمال مُرد. اما روح سیراب نشدهاش همچون ابلیس در دیگران سرک کشید تا شاید به فتح دنیا برسد اما تنها چیزی که فتح کرد، ذهن آن دیگری بود و تجلی دوباره خودش. اهمال هر روز میمرد و هر روز دوباره زنده میشد. اهمال تا ابد در این چرخه گیر کرد.
چرا اهمال کاری میکنیم؟
معتقدم اساس مشکلات انسان از همان ذهن نازنین سرچشمه میگیرد و تسلیم کامل ما مقابل این ذهن. ذهن به نوعی برای بقای خودش تلاش میکند. ما را توجیه میکند که کارهای بد بدی که میکنیم، فقط یک پاسخ دارد و آن اینست که بپذیریم من مضطربم و تنبل و خب دیگر بر ناتوانی چون من مسئولیت و وظیفهای نیست.
برخلاف مغز انسان که از کارکردن زیاد لذت میبرد، ذهن انسان که معلوم نیست در کدام جهان زیست میکند از اینکه بخواهد زیاد کار بکند حالش بهم میخورد و بیشتر مایل است دمی را به شادی بگذارند. اما واقعیت جهان که بسیار قانونمند و حتی اغلب اوقات بدون قانون است، نمیتواند چنین ذهنیتی را برتابد.
همین نقطه جاییست که ما نیاز داریم ذهنمان را تربیت کنیم. این دورترین نزدیک به خودمان را.
ذهن با هویت انتزاعی خود، تنها ثباتش برایش مهم است و در غریزه بقایی خودش را در مغز متجلی میکند.
اما همانطور که میدانیم ما اساسا درگیر دو ذهنیت عقلانی و احساسی خود هستیم. ذهنیت احساسی بیشتر بر کوس تنبلی میکوبد و ذهنیت عقلانی بر نکن!
پس با این حساب چه فایده ای دارد که ما این دو ذهنیت را با هم به گفتگو بنشانیم؟
به خاطر همین از تربیت ذهن گفتم. اگر ذهنمان را تربیت نکنیم، عمدتا در تردید و نکردنها گیر میکنیم.
ما گاهی به ذهنیت تنبلی و نکن نیاز داریم اما در واقع اغلب لحظات زندگی به کنش و تلاش نیازمندیم!
چطور از اهمال کاری فاصله بگیریم؟
من هنوز هم بر اهمیت سوگواری تاکید میکنم. اینکه روانشناسی عمدتا بر شادی تمرکز کند، به افزایش بار غم و عدم تخلیه آن منجر میشود. اگر انسان اهمال کاری هستید، اگر حسرت گذشته و وحشت آینده دارید، یکبار به صورت اساسی و کامل سوگواری کنید. شما احساس غم دارید و این احساس محترم است.
اما بعد از اینکه حسابی غصه خورید حالا به خودتان نگاه کنید. شما بزرگ شدهاید. بدن شما و تک تک سلولهای شما فرآیند رشدشان را طی میکنند و امیدوارند شما هم چنین کنید.
بپذیرید که نمیتوانید زمان را به عقب بازگردانید و حتی این احساس حسرت گذشته و آینده از همان ذهنیت بقا ایجاد شده که برخلاف آن بقا و غریزه که شما را به حرکت وامیدارد، بر اساس هیچ کاری نکردن و اهمال کاری ایجاد شده است.
بپذیرید که شما هم میتوانید با بدنتان بزرگ شوید و گذر لحظات زندگی آنقدرها که فکر میکنید غم انگیز نیست. شگفت انگیز است. شما آن کودکی که در خودش میشاشید نیستید، نوجوان دماغ گنده هورمونی دیروز نیستید، جوان خام گیج و گیر کرده در هزارتوی آمال و آرزوها نیستید، یک بزرگسال در حسرت گذشته نیستید یا یک پیر منتظر مرگ!
اگر بتوانید گذر زمان را بپذیرید دیگر هیچکدام از این افراد نیستید. اگر بتوانید بپذیرید، دیگر تنها برچسب شما اینست: “انسانی همواره در حال رشد و توسعه و تغییر“.
یک راه حل خلاقانه برای کاهش اهمال کاری را در این لینک بخوانید.
4 پاسخ
شروعش خیلی خوب و خلاقانه بود😂
متاسفانه اهمال در من هم گاهی متولد میشود و نمیمیرد. اولین باریست که آرزوی مردن چیزی را دارم. امیدوارم قبل از این که بمیرم بمیرد و بگذارد زندگی کنم.
استعارهی خیلی قشنگی بود.
با یه لینکِ بهجا 👌🏻
دمت گرم😉❤️
دیدن کامنتهای شما فرشته عزیزم خوشحال کننده و بسیار ارزشمند هست برای من.
خوشحالم که شروع مقاله براتون جذاب بود.😄
فرشته عزیز من گمان میکنم عده زیادی از ما ریشههای اهمال کاری یعنی تنبلی و نکن را به صورت پاسخ میبینیم همونطور که خود اهمال هم اینطور دید زندگیش رو. شاید این یکی از دلایلش هست که باید فکری براش بکنیم. گاهی ویژگیها به صورت عجیبی تبدیل به پاسخی میشن که مشکلآفرین هست.
با استمرار و تلاشی که از شما میبینم، فکر میکنم انسانی کوشا هستید و از رشد حلزونوار دور نشدید.
زندهباد فرشته عزیز.
سلامت باشی عزیزم،
دقیقن درست میگی👌🏻
ممنون از دقت نظرت🙏
امیدوارم همیم طور باشه و توی مسیر رشد باشم😁❤️
هستی عزیزوم هستی. من واقعا با نگاه به نوشتههات میتونم ادعا کنم چیز بزرگی اون پشت هست که داره دائم صیقل میخوره و زنگارش میره کنار و الماس اون پشت خودش رو نمایان میکنه.❤️