جستجو کردن
بستن این جعبه جستجو.
خواسته

تفاوت خواسته و نیاز به زبان ساده+ 1 تمرین

“من می‌خواهم ارشد بخوانم و دور دنیا را بگردم و پولدار شوم و ماشین بخرم و به عنوان نخبه برگزیده شوم و کتاب بنویسم و در تاریخ ماندگار شوم و باعث تغییر اجتماعی گردم.”

بسیار عالی. اما نقدن چه دارید؟ هنوز هم در مرحله خواسته‌ها گیر کرده‌ایم یا می‌دانیم که نیازها بر خواسته‌ها اولویت دارند و تفاوت‌های جدی‌شان می‌تواند به ما کمک کند که رشد کنیم و در هر جغرافیا و شرایطی بهروز گردیم یا به فردی سرشار از گره‌های کور روانی تبدیل شده و کاری جز ناله و خشونت از دستمان برنیاید؟

به خودم نگاه می‌کنم. این امر مهم، یعنی فهم تقدم نیاز بر خواسته برایم آزاردهنده بود. بیش از بیست و پنج سال طول کشید تا واقعا این مرحله را بپذیرم و اندکی دست از سر خواسته‌ها بردارم و به نیازها روی خوش نشان دهم

ما به خواسته‌ها نیاز نداریم؟

اتفاقا در اولین قدم به خواسته نیاز داریم. معمولا زمانیکه خیلی کودک هستیم چیزی جز بازی و سرگرمی نمی‌خواهیم و پدر و مادر جوانبی دیگر را به زور به ما یاد می‌دهند و می‌گویند این برای باقی مانده عمرت ضروریست. مثل مسواک زدن. ما به مسواک زدن نیاز داریم تا به عادت ما تبدیل شود و دندان‌های‌مان کمی دیرتر بپوسد یا کمتر بپوسد اما کودک به این موضوع آگاه نیست. بلکه تجربه و تاریخ است که به این نیاز اعتبار بخشیده.

کودک به خواب و استراحت و تغذیه مقوی نیاز دارد. حتی اگر از میوه و انواع غذا متنفر باشد و شب‌ها هم دلش نخواهد بخوابد. اما همین خواسته بازی و سرگرمیست که پدران و مادران گاهی از آن به صورت منفی و گاهی به عنوان زمینه رشد استفاده می‌کنند. بر فرض به فرزندشان می‌گویند: “اگر غذا نخوری انرژی نداری و بزرگ نمی‌شوی و نمی‌توانی توپ بسکتبال را در آن حلق تور بیندازی.”

این لزوما یک شیوه بد تربیتی نیست که در فرزند استرس ایجاد کند. استرس عموما از لحن و ادبیات به درد نخور افراد ایجاد می‌شود. در این شیوه تربیتی به فرزند یک رابطه علت و معلولی نشان داده می‌شود و فرزند می‌فهمد غذاست که ضرورت است و با رفع این ضرورت است که می‌تواند به اهداف و خواسته‌ای دیگر برسد.

اما نیاز یک ویژگی بدی دارد. خجالتیست و می‌رود آن پشت مشت‌ها پنهان می‌شود و “خواسته” به زور باید صدایش بزند بیاید بیرون. به خاطر همین هم هست که ما بیش از نیاز، خواسته را پیدا می‌کنیم و اگر نتوانیم به کمکش خجالت نیاز را بریزیم، می‌افتیم در هچل و احساس پوچی و تباه‌شدگی می‌کنیم.

من هنوز نمی‌توانم تفاوت نیاز و خواسته را تشخیص دهم

حق دارید. گفتم که. نیاز کمی پنهان و کمرنگ است. عین آن بچه‌هایی که می‌روند زیر چادر مادرشان قایم می‌شوند. فرض کنید هدف و خواسته شما اینست که یک داستان فانتزی-تخیلی بی‌نظیر بنویسید و بزنید روی دست هایائو میازاکی یا حتی جی.کی.رولینگ. امیدوارم به این خواسته‌تان برسید. اما برای رسیدن به آن نیاز واقعی شما چیست؟ اینکه تخیلی‌نویسی را یاد گرفته باشید؟ داستانی دست و پا کرده باشید؟ هزاران جلد کتاب تخیلی نوشته باشید؟

همه این موارد می‌توانند پاسخ باشند اما پاسخ اساسی یک کلمه است: “نوشتن”. شما نیاز دارید بنویسید چه بد چه خوب. چه در قالب داستانی چه حتی یادداشت روزانه. چه حتی یک جلد کتاب فانتزی نخوانده باشید و تمام تخیل‌تان محدود به خیالات قبل خوابیدن‌تان باشد.

یکی دیگر از ویژگی‌های نیاز اینست که روتین است و تقریبا لازم است هر روز حداقل یکبار تکرار شود. بدون داشتن عادت نوشتن اصلا چیزی به اسم داستان شکل نخواهد گرفت. هر بار چند صفحه می‌نویسید و رهایش می‌کنید. یادتان می‌رود. انگیزه‌تان را از دست می‌دهید و ده سال بعد هر جا می‌نشینید می‌گویید که قرار بود نویسنده شوید اما بد روزگار مانع‌تان شد.

شما تا زمانی که هر روز ننویسید اصلا با نقاط ضعف خود مواجه نمی‌شوید که بخواهید آنها را بهبود بخشید. داستان در ذهن شما ضبط نمی‌شود که بعد روی کاغذ پخشش کنید عزیزانم. داستان ساخته می‌شود، کشف می‌شود. چه چیزی در زندگی هست که بدون این دو حالت به سرانجام رسد؟ اما نمی‌دانم کجای تاریخ بود که یک نفر فکر کرد نویسندگی یعنی گرامافون مغز را روشن می‌کنی و صفحه را می‌گذاری و سوزن را رویش قرار می‌دهی و خودش می‌خواند و تو فقط می‌شنوی.

شاید بگویید خب من هر روز چه بنویسم؟ از کجا شروع کنم؟

چه جالب. نمی‌دانید هر روز چه بنویسید و از کجا شروع کنید و عادتی هم به این کار ندارید اما می‌خواستید یک داستان بنویسید که روی تمام فانتزی‌نویسان را کم کند؟

اگر ذهن، ایده داستان را به شما نشان می‌دهد می‌خواهد بگوید کاری جز نوشتن در این باره نمی‌توانی انجام دهی. آن وقت شما دنبال چه هستید برای پاسخ به این سوال؟ آموزش دیدن و یادگیری قسمت جدانشدنی این پروسه است اما نیاز اساسی اینست که شما آن را بالاخره انجام دهید. داستان ننوشته، خوب و بدش اصلا مشخص نیست.

باید داستان را با هر روز نوشتن و روتین نوشتن همراه کرد. آن را تمام کرد. عادت نوشتن را همچنان ادامه داد. به داستان تمام شده زمان داد و سپس آمد و دوباره خواندش. شاید بفهمید زاویه دید داستان‌تان بد است. شخصیت را خیلی لو می‌دهید یا اصلا پلات داستان‌تان از بیخ و بن داغون است و باید کل طرح را عوض کنید. ولی حالا دیگر وحشت ندارید. شما یک نسخه ضعیف از این داستان دارید. حالا نیاز این داستان اینست که جور دیگری نوشته شود. همین.

بازی‌های ویدیویی را به خاطر بیاورید. همه از ضعیف‌ترین خطوط داستانی و گرافیک شروع کردند. زمان گذشت. داستان بازی را بازسازی کردند و حتی آن را به کل تغییر دادند و با یک گرافیک خوب عرضه کردند. داستان نه تنها ضربه نخورد که به شدت محبوب شد و به فروشی عجیب در سراسر جهان دست یافت.

این هم نیاز دیگری از داستان‌نویسی است که به شدت مورد بی‌مهری قرار می‌گیرد. اما همانطور که وقتی چاق می‌شویم یا حتی وقتی پا به سن می‌گذاریم نیز مراقب تغذیه خود هستیم و آن را اصلاح می‌کنیم نیاز داریم ده برابرش را خرج داستان‌مان کنیم. اثری که قرار است از ما باقی بماند و روی خودمان و جامعه تاثیر بگذارد.

تمرین:

به یکی از خواسته‌های خود بیندیشید. حتی اگر این خواسته خرید گوشی آیفون باشد. برای خرید آن به چه چیزی نیاز دارید؟ پول؟ حل موضوعات مربوط به ریجستری؟ صاف کردن بدهی‌های پیشین قبل از هر گونه اقدام به خرید؟ آموزش استفاده از محیط آی او اس؟ خواسته‌های دیگرتان چیست؟ می‌توانید نیازش را بشناسید؟

پرسش: آیا فکر می‌کنید سکس یک خواسته است یا نیاز؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *