“خودش هم نمیداند میخواهد چه شکری بخورد مرتیکه ناسناس.”
یکی از وظایف جانبی پدر و مادر یادآوری “پخ خاصی شدن” به ماست. دقت کردهاید این روزها همه دنبال اسم خاص و متفاوت و اینطوری و آنطوری برای فرزندانشان هستند؟ پدران و مادران خیلی علاقه دارند که بچهشان بداند قرار است چه شکری بخورد و از همان اول خط برایش جاده صاف میکنند و البته کمی هم اغراقامیز اصرار دارند که باید حتما فرزندشان فلان طور شود. اما فرزند هنگامی که بزرگ میشود میبیند هیچ علاقهای به آرتیستی و هنرمند شدن ندارد و دلش میخواهد راننده کامیون شود و هنگامی که در جادههای آزاد گاز هجده چرخ را گرفته، نوشابه گازدار بخورد و بلند آروغ بزند.
چرا؟ مگر آرتیست شدن بد است؟ الان همه آرتیست هستند. حتی کسی که برایمان سرم میزند نوعی تزریقآرتیست است دیگر. هنر میخواهد بزنی در رگ طرف بدون اینکه بقیه دستش را نفله کنی.
اما اشکال کار کجاست؟ اینکه فرزندان را از همان ابتدا با مهارت آشنا کنیم؛ آنهم مهارتهای خوبی مثل زبان دوم و سوم و…؛ یک امر ضروری است. هر امری که بتواند ما را زبانآور کند خوبست. زبان دراز نهها! زبان آور یعنی کسی که بتواند بیندیشد و این اندیشه را به زبان کلمات بیان کند و از آن مهمتر نقدپذیر باشد که اگر به این مرحله نرسیم در واقع هیچ اتفاقی در ما رخ نداده.
برای برونرفت از این وضعیت من به مفهومی رسیدهام به نام “کلانواژه”. قبلا راجع به کلیدواژه صحبت کردهام. کلیدواژه مجموعهای از کلماتیست که در ذهن ما ممکن است بیربط به نظر بیایند اما در ورای همه آنها یک صفت و ویژگی وجود دارد که همان پرتوهای ساطع شده از کلانواژه است.
کلانواژه عضو دورافتاده این روزها در روند تربیت فرزند و حتی مسیر رشدی و توسعه فردی خودمان است. ما به شاخهها وصل میشویم و در آنها پیشرفت میکنیم اما چون سرشاخه نداریم، احساس میکنیم هیچ نظم و حرکتی هم در کار نیست.
کلانواژه یک مفهوم انتزاعیست و درک آن از این رو سخت است که ما بیشتر با مصادیقش مواجه میشویم و اگر دانش لغوی کمی هم داشته باشیم که دیگر واویلا، پیدا کردنش میشود دنبال سوزن گشتن در انبار کاه.
یادتان میآید بچه که بودیم از ما میپرسیدند: “میخواهی چکاره شوی؟” آن موقع مشاغل کم بود و بچهها تهش یا فضانورد و خلبان و پلیس بودند یا دکتر، معلم. ذهن فقیری داشتیم. اما فضانورد نمادی از چه مفهومیست؟ شاید اکتشاف. پلیس چطور؟ شاید نظم. معلم: انتقال اراده به دیگران و پزشک؛ کمک به سایر انسانها.
این مفاهیم انتزاعی ممکن است برای فردی کلیدواژه باشند و برای فردی دیگر کلانواژه. اما آنچه گرانبهاست، یافتن همین کلیدواژه و کلانواژههاست. تا کلیدواژههایمان را پیدا نکنیم و کنار هم نچینیم، پازلمان تکمیل نمیشود که کلانواژهمان را پیدا کنیم.
خب با این مفاهیم قلنبه و سلنبه حتما دارم شوخی میکنم که به فرزندان خودمان بیاموزیم کلانواژه پیدا کنند؟ شاید بگویید: “من خودم کمتر از دو دقیقه است که با این واژه نامانوس آشنا شدم دیگر فرزندم پیشکش.”
به عنوان نکته اول عرض کنم که مخاطب این پست، کودک نیست. مخاطب کودک دایره واژگان قوی ندارد. آنچه کودک نیاز دارد بیاموزد اینست که هر سوژه و ابژهای که وجود دارد با تعاریفی عمیقتر و بعضا برخاسته از خیال تکمیل میشود.
آیا به فرزندان خود نیاموختهایم که پزشکان به بیماران کمک میکنند تا از مریضی رها شوند؟ شاید به بچه گفتهایم که پزشک کسی است که خوب پول در میآورد. خب اگر چنین چیزی گفتهایم دیگر انتظاری نیست که فرزند برود دنبال کلانواژهای جز پول.
همان “کمک”، یک کلیدواژه یا کلان واژه است. زمانی که فرزند را به داشتن دید ورای موضوعات مجهز کنیم، او دیگر آنقدر در مصداقها بر سر و کله خودش و دیگران نمیزند که آخر سر هم به هیچ کجا نرسیده باشد و والدین چماق کوبند بر سرش که تو هیچ پخی نشدی، برو پسر عمویت را نگاه کن. سه تا ویلا دارد.
نکته دوم اینست که اصلا این کلانواژه محدودیت سنی ندارد. بلانسبت ما که نباید کرهخر به دنیا بیاییم و خر از دنیا برویم. ما در هر سن و سال و رتبه و درهای که باشیم نیاز داریم فکر کنیم و پیش برویم. اصلا مردهها مردهاند چون حرکت نمیکنند. نگذاریم مرده بمانیم.
برای پیدا کردن کلانواژه از کجا شروع کنیم؟
پرسش به شدت خوبیست. از عادتهایتان. از عاداتتان که شروع کنید راحتتر متوجه میشوید که کلانواژه شما چیست؟ برای پیدا کردن عاداتتان حتما به خودتان دقت کنید. چه کارهایی را به صورت پیشفرض انجام میدهید؟ چه افکاری بدون هیچ زمینهای به ذهن شما وارد میشوند؟ عادات خوبی دارید یا عاداتی بد؟ اصلا آیا از عاداتتان راضی هستید؟ اگر از عاداتتان نارضایتی دارید شاید کلانواژهتان را فرستادید رد کارش و حالا نمیدانید دارید چه میکنید؟
راه دیگر پیدا کردن کلانواژه دقت در حرفها و گفتار روزتان هست. چه کلماتی را خیلی به کار میبرید؟ ده سال پیش چطور؟ آن زمان یادتان هست که چه کلماتی به کار میبردید؟ جایی آن را یادداشت کردهاید؟ فیلمهای قدیمتان را ببینید. راجع به چه حرف زدهاید در آن فیلمها؟ حتی اگر فیلم تولد نوه عمه دختردایی زن برادرتان باشد.
دقت، کلید کشف است. البته دقت یک تله ذهنی هم میتواند باشد. اینکه دقتتان غریزی است یا آگاهانه هم میتواند تأثیرگذار باشد. گاهی یک میمون میتواند مسئلهای را راحتتر از انسان حل کند، چون انسان ناخودآگاه به واسطه یادگیری و شیوه حل مسئلهاش نگاهی ابزار محور و عجیب به موضوعات پیدا میکند. یادتان هست این پرسش را:
اگر قرار باشد یک وان را از آب خالی کنی، با سطل این کار را میکنی یا ملاقه؟ خیلیها با افتخار سطل را انتخاب میکردند. اما پاسخ در برداشتن کف پوش وان برای تخلیه آب بود. البته شما میتوانید با همان ملاقه و سطل هم این کار را انجام دهید اما، علت چنین انتخابی چه بود؟ پاسخ واضح است. دقتتان معطوف این دو گزینه شد و عاقبت نتوانستید راه درستتر را پیدا کنید.
پس این موضوع نکته سوم را به ما نشان میدهد. شما برای پیدا کردن کلانواژه به اندکی خلاقیت هم نیاز دارید. خلاقیت بیرون آمدن از چارچوبیست که توسط ذهن و جهان بیرون برایمان تعریف شده. رها شدن از الگوهای پیشذهنی برای دیدن زاویهای نو.
خلاقیت به ذهن تصویری هم نیاز دارد. پس تا میتوانید کتابخانه بصری و تخیلات ذهنی خود را قوی کنید. انیمیشن ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی را به خاطر بیاورید. خیال باریدن غذا از آسمان ایده بسیار جالبی بود نه؟ چندبار آرزو کردهایم که کاش از آسمان غذا یا پول میبارید؟ بسیار. اما چرا به آن دقت نکردیم؟
تمرینی برای پیدا کردن کلانواژه:
از صبح که بیدار میشوید، کاغذ و قلم را بگذارید کنار دستتان، عادت کنید هر چیزی به ذهنتان میرسد را بنویسید و تاریخش را هم درج کنید پای هر برگه. هر چیزی، حتی اگر یک کلمه است و احساس کردید وقتی به ذهنتان رسید صدایی شنیدید: دینگ.
حتی آنهایی که گویی دائم در ذهنتان هستند و دیگر دیدنشان برای مغز شما تکراری شده و از آنها غافل است، شما از آنها غافل نباشید. آنها مهمترین قسمتها هستند. آنها همان ریشهها هستند که مثل کارمندی که برایش رئیسش عادی شده، مغز هم به وجودشان عادت کرده و دیگر آنقدرها به چشم نمیآیند. اما مبادا از روزی که همین خرت و پرتها از ذهنتان حذف یا گم شوند. انگار خودتان را گم کردهاید.
این تمرین را حداقل به مدت یکماه انجام دهید. در پایان تمام کلمات و جملاتی را که نوشتید، نگاه کنید. چه کلماتی یا مفاهیمی بسیار تکرار شدهاند؟ مثلا اگر احساسات منفی شما نظیر نفرت و خشم بیشترین تکرار را دارند، باید از خودتان بپرسید آیا کلانواژه من امنیت است که این کلیدواژهها را به من وارد کرده؟
شاید اصلا کلیدواژه شما آنقدرها هم مثبت نیست. شاید ترس است. اشکالی ندارد. آدم ترسو هم میتواند رشد کند. چون میداند میترسد و روی کاهش ریسک تمرکز میکند.
زمانیکه که کلان واژه را پیدا کردیم، تازه کار و حرکت ما شروع میشود.