جستجو کردن
بستن این جعبه جستجو.
هدف

چرا پزشکان خودکشی می‌کنند 2 | آموزش هدف گذاری با پروتوتایپ!

درباره اهمیت هدف گذاری و ارتباطش با خودکشی پزشکان، ابرکلمه، تیتر و نوشتن برای زندگی صحبت کردم.

همونطور که چندین بار اشاره کردم، داشتن هدف کلی برای انجام کاری از مهمات حرکت در زمان هست.

اما لازمه این هدف گذاری رو، صحت آن دونستم و در پستهای قبلی به صورت خلاصه گفتم که چرا هدف گذاری اشتباه میتونه ما رو به مرز نابودی بکشونه؟

در واقع فکر میکنم برای اینکه هدف گذاری صحیح انجام بدید، بیش از تحلیل شرایط حال حاضر درون و بیرونتون، به شناخت اصول اولیه جهان بدون وجود بر ساختهای پیشرفته انسانی نیاز دارید.

ممکنه کمی شعار زده به نظر بیاد. اما حتی در نویسندگی، علوم پزشکی و انسانی ما پروتوتایپ‌ها رو داریم که به عبارتی سر منشا و شکل اساسی موضوعات هستند.

حتی در موضوع ژن ما به پروتوتایپها اشاره میکنیم و در علوم تجربی شروع زیست جهان رو با پروکاریوتها اعلام میکنند که بعدش یوکاریوت ها، اشکال پیشرفته سلولی به وجود اومدند.

به طور مثال در پست چرا پزشکان خودکشی میکنند به این اشاره کردم که اگر ذهنیت عزیزان پزشک یا در آرزوی پزشکی در درجه اول چیزی جز کمک کردن به انسانها باشه، سختی های زندگی، تحصیل، زمانه و انتخاب مسیرهای اشتباه میتونه موجب تباهی روحی و روانی شون بشه.

(دقت کنید این مقاله به ذهنیت اساسی اشاره دارد نه توجیه یا تایید وضعیتی خاص)

الان شاید اگر بگید هدف من مثلا کمک به انسانها هست، خیلی شعارزده به نظر برسه. اما پروتوتایپها یکی از بنیادی ترین اصول و اشکال هستند که میتونند به عنوان مبنای زیستی کمک کننده و رشد دهنده باشند.

شما اگر یک پایه محکم یا منعطف اما اصولی نداشته باشید، باید انتظار هر گونه درگیری، خشم، حقارت، آسیب و نقدی رو در زندگی داشته باشید.

این خبر خیلی بده اما اساس من بر صراحت هست و همین مسیر رو در این سایت ادامه میدم.

اگر دقت کنیم به علت پیچیده شدن برساختهای انسانی و اجتماعی دیگه انقدر از بنیانهای زیستِ انسانیِ کره زمین فاصله گرفتیم که اغلب پا در هوا موندیم و نمیدونیم باید چیکار کنیم حتی؟

البته اشتباه نکنید!

شما الان نمیتونید مثل انسان ده هزار سال پیش زندگی کنید.

مگه اینکه به قبایل دور افتاده بپیوندید یا برید تو کوههای تبت زندگی کنید.

که باز هم یکی از جهان پیشرفته پیدا میشه که دوربین به دست و موبایل به جیب میاد خلوتتون رو بهم بزنه و به جهانیان شما رو نشون بده.

در نتیجه پیشنهاد من قطعا عدم فرار از زمانه و مسائل هست.

شاید مسائل زندگی در ابتدا گنگ و بعد ساده و پیچیده و بی پاسخ و… به نظر بیان. اما در واقعیت هیچ مسئله ای نمیتونه مقابل بررسی و فکرت بلاتکلیف بمونه.

آنچه لازم هست صبر و عرق ریختن هست!

حداقل احترام به عرق ریختگی دیگرانی چند!

خیلی وقتها که در فهم و ادراک موضوعات گیر میکنیم، پاسخ لزوما جلوتر و دورافتاده نیست!

راهنما ممکنه پشت سر ما قرار داره و به ما ادامه مسیر رو نشون میده.

چیزی شبیه به تستهای هوش تصویری!

شما معمولا مرحله اول تا سوم رو دارید و لازم هست مرحله چهارم رو پیدا کنید.

اینکه چیزی در ابتدا قرار داره بیش از اونکه واسه دعوا و تایید و تکذیب باشه به عنوان راهنما میتونه عمل کنه.

بیاید با این نگاه تاریخ پروتوتایپ پزشکی رو به صورت ذهنی دوباره بررسی کنیم!

فرض کنید شش هزار سال پیش هست و شما وقتی تو تابستون زیر درختا نشسته بودید احساس گرما و تشنگی کردید و اون طرفا هم نهر و رودی جاری بود.

شما پاشدید رفتید تو آب و دیدید ای دل غافل چقدر خنکه.

بعد زدید به پیشونیتون که یعنی پاسخ نجات از گرما همین بود؟

و یاد گرفتید که اگر جستجو کنید چیزهای هیجان انگیزی پیدا میکنید احتمالا!

بعد چند وقت یکی از هم قبیله ای‌هاتون تب میکنه و حالش بد میشه.

شما دستتون به بدنش میخوره و میبینید ای وای مثل ظهر تابستون داغه. پس میرید میگردید دنبال نهر و هم قبیله ای رو میندازید توش.

هم قبیله ایتون میمیره.

به هر جهت بازگشت همه به سوی اوست. خدا رحمتش کنه.

شما از خودتون میپرسید: “مگه آب خنک نمیکرد؟”

اینجا میفهمید یه چیزی اشتباهه.

آزمون و خطا میکنید و میبینید وقتی پاتون رو میگذارید داخل آب خنک میشید اما خیس نمیشید.

فکر میکنید شاید خیس شدن کامل مریضترش کرده و دفعه بعد باید فقط پاش رو بگذارید تو آب.

نه اینکه هم قبیله ای مریض رو بندازید تو آب درجا سکته کنه بمیره.

هم قبیله ای دیگری در فصل زمستان مریض میشه، میبرید پاهاشون رو میذارید تو رودخونه و اینبار هم حالش بدتر میشه میمیره!

شما به عنوان یک انسان کم دانش با خودتون فکر میکنید شاید آب نجات نمیده.

دفعه بعدی هم قبیله ایتون رو هیچ کار نمیکنید و باز هم میمیره!

نکته چی هست؟

در تمام این مراحل شما در حال تلاش برای کشف و کمک بودید.

اساس پزشکی احتمالا در چنین حالتی شکل گرفته و پیش رفته تا به امروز.

این پروتوتایپ پزشکی رو نشون میده.

با گذشت زمان این پروتوتایپ دچار سختی و دشواری هایی میشه.

مثلا وقتی پول اختراع میشه.

وقتی شما دیگه با درمان مریض نمیتونید ازشون گوشت یا برنج بگیرید.

یا زمانیکه مسائل اخلاقی بهش اضافه میشه و…

پزشکی از حالت دکتر علفی به دکتر مدرن تبدیل میشه که باید بره دانشگاه و بعد بره طرح و…

همه اینها پیچیدگیهای زیستی هستند.

قبل از فرار از پیچیدگی ها فکر کنیم آیا ذهنیت ما در یک حالت رها از پروتوتایپها گیر کرده؟

منظورم از حالت رها چی هست؟

مثلا انسان ده هزار سال پیش احتمالا میتونست به هر جا میخواد بره و هر جور میخواد جستجو کنه اما لازم داشت که با سختی های زیست محیطی کنار بیاد.

مثلا توی بیابون نمیره و تشنه نمونه.

یا تو اقیانوس نره و موقعی که برف میاد یه جا پناه بگیره و آتش درست کنه!

الان شما شاید دغدغه تون به این شکل نباشه.

درک پیچیدگی های زیستی- زمانی و عدم فرار از اونها اولین قدم برای هنر زندگی و زنده ماندن هست.

در واقع هیچکس از زندگی زنده بیرون نمیاد(این هم سخن ارزنده دیگری از من).

اما توانایی زندگی کردن، چیزی هست که این زنده بیرون نیومدن رو ارزشمند میکنه.

اگرنه که احتمالا همه میمیریم، چه بلد باشیم چه نه!

چگونه هدف گذاری کنیم تا دیرتر بمیریم؟

اگر هدف گذاری صحیح براتون سخته، اصلا حتی نمیدونید چرا دارید زندگی میکنید که بعدش بدونید چیکار کنید، به پروتوتایپها برگردید و نگاهی بندازید.

زمانهای زیادی پاسخ در ریشه هاست!

اگر نمیدونید این رشته برید یا اون رشته؟ نمیدونید چطوری داستان بنویسید؟ نمیدونید چطوری آزاد باشید یا عاقبت بخیر؟ نمیدونید چطور شریک زندگیتون رو پیدا کنید؟ نمیدونید اصلا چرا هستید و چرا باید باشید یا نه؟

به پروتوتایپها برگردید.

ذهن در اینصورت میتونه مرتب تر عمل کنه و به یک چیدمان و پاسخ واضح برای مسائل و موضوعات دست پیدا کنه.

پیشنهاد من این هست که حتما این روند رو به صورت نقشه ذهنی یا با استفاده از کلمات و نوشتن انجام بدید.

اگر فقط در ذهنتون انجام بدید احتمالا همونجا گیر میکنه.

بنویسید و اجازه خروج و تخلیه ذهن رو بدید.

اسیر نیاوردید که هی تو ذهنتون یه سوال رو میچرخونید و نگهش میدارید!

بریزیدش بیرون و اجازه بدید که این در قفل شده باز بشه.

در هر شغلی هستید، در هر سمتی هستید، حتی اگر بیکارید، ازدواج کردید، سر در گمید، پیر هستید یا جوون و… بنویسید. برای روشن فکر شدن بنویسید.

اگر فکر رو گرد و غبارش رو نگیرید فکرتون روشن نمیشه.

این کلمه رو هم اصلا به معنای رایجی که هست به کار نمیبرم.

به معنای اصیل اون که در واقع ذهنی روشن و شفاف هست به کار میبرم.

درد و سوال اصلی شما چی هست که داره شما رو به مرز جنون و میل به وداع با زندگی میکشونه؟

پروتوتایپ آن چیست؟

اگر با هدف گذاری آشنای زیادی ندارید این لینک و سلسله درسها را مطالعه کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *