خمیدن زمان برای نویسندگان + 1 تمرین
زمان و گذر آن برای برخی آرزو، برای عدهای دیگر رنج و محنت حرکت به سوی مرگ و برای دیگری محل سوال است. برای من تعجب آور است.
نگاهی به دادههای نجوم میاندازی، زمان و مکان خم میشوند. یعنی چه؟ اصلا که چه؟ ما را سننه! حالا زمان و مکان جایی با فاصله یک میلیارد سال نوری خم و راست شود. وقتی زمان در کره زمین دیسک کمر دارد و نمیتواند خم شود دیگر چه اهمیتی دارد؟ اصلا خم کردن زمان یعنی چه؟ من میخواهم نویسنده باشم. خم و چم زمان به چه کارم آید؟ جز اینکه هیچوقت وقتی برای نوشتن ندارم.
فکر میکنم آنچه از خمش زمان و مکان برای ما زمینیان اهمیت دارد، انعطاف است!
از مشکلات عمده نویسندگان همانطور که پیشتر نوشتم، اینست که معتقدند کمبود زمان امانشان را بریده. البته من فکر میکنم کثرت زمان و کشیدگی زمانی است که بیشتر برایشان مشکل زا شده وگرنه که ما در برخورد با موضوعی مثل نیاز به دستشویی و تخلیه، کمبود زمان را کاملا برعکس معنی میکنیم. اگر تو زودتر بیرونش نریزی، او روی تو بیرون میریزد!
همین نویسندگان سریع الدفع، به نوشتن که میرسد یبوست زمانی پیدا میکنند. یبوست از عدم تحرک نشئت میگیرد. مشکل ما هم در نوشتن بیش از آنکه زمان باشد، اینست که حقیقتا دلمان نمیخواهد حرکت کنیم. حرکت یعنی انجام کاری که کشیدگی زمانی و فکری و ذهنی ما را میطلبد و بیسوادی و یلخی بودن روشمان را احتمالا بیشتر به رخمان میکشد.
هیچ انسانی فارغ از نوشتن نیست. همه به نوشتن نیاز دارند. این یک اصل است و انسان برای نوشتن به درجهای بیسوادی نیاز دارد.
در این پست راجع به پذیرش بیسوادی و اهمیت ویژه آن برای زمینیان صحبت کرده ام. اینکه به ما انسانها دائم یادآوری شود که بیسوادی بیش نیستیم. اما چقدر باور دارم که بیسوادیم و زمان چگونه این موضوع را به ما نشان میدهد؟
فکر میکنم انسان بیسواد با دیده شگفتی و کاسبی تجربه به جهان اطرافش نگاه میکند و با توجه به روحیه جستجوگرش در جهان زیست میکند. فکر کنید این چقدر شگفت انگیز است. ما هر چقدر میدانیم باز نمیدانیم!
کسی که سواد ندارد زمان آنقدر برایش شگفت انگیز است که احتمالا از هر سمت و سویی خودش به سمت آن خم خواهد شد تا ببیند این زمان چه وجوهی دارد؟ از کجایش باید دید و شنید و بررسی کرد. امروز نکته ای جالب در موضوع تاریخ دین اسلام توجهم را جلب کرد که بارها شنیده بودم اما اهمیت آن برایم مشخص نبود تا امروز. پیامبر این دین بیسواد است!
چه اهمیتی دارد؟ گویی راه و رسم سفر و رشد به روی کسی باز میشود که خود را بیسوادی بیش نمیداند و میداند که نمیداند که از گفتن آن هم ابایی ندارد. با خودم فکر کردم چقدر باور داریم که بیسوادی بیش نیستیم و به زمانها به این چشم مینگریم؟
این روحیه جستجوی حاصل از ندانستن دقت انسان را افزایش میدهد. انسان امروز شاید دقتش به این دلیل کم شده که این قاعده را کمی فراموش کرده و بعد سرگردان است که چرا زمان ندارد؟ چرا ایده ندارد؟ چرا درگنجه بازه؟ چرا دم خر درازه؟
البته این سوالات از سر دقت است!
با این بیسوادی بیسوادی که راه انداختم، دارم پنبه بشریت را میزنم و میگویم که انسانها از اول تا آخر اسکلی بیش نبوده اند؟
نه! در پستهای قبلی گفتم ما انسانها نیازمند سنجه و روش هستیم. سنجه ای که به کمک آن بتوانیم جهان اطراف را بررسی و سبک و سنگین کنیم و روشی برای زیستن و اندیشیدن و عمل کردن. در کنار اینها نیازمند پذیرش بیسوادی و دست یازیدن به آنانی هستیم که بیش و بیشتر میدانند و به ما عرضه کرده اند.
زمان، سفر است و به زعم من آنچه آن را خم میکند همین است که چقدر نیاز داریم به زمانهای مختلف سفر کنیم. نویسنده و انسان نانویسی که نداشتن زمان را بهانه این امر میکند علاقه ای به این سفر ندارد. سفر، سختی دارد. باید سنجه و روش به دست بیفتیم دنبالش و چکش بزنیم و عرق بریزیم و ببینیم اصلا چه به چه است؟
وقتی گم میشویم، صدای ضبط را اول از همه کم کنیم و بگوییم: “من چرا از این طرف اومدم؟” وقتی میدانیم بیسواد هستیم، میتوانیم حتی درک کنیم که اندیشه ما درباره زمان هم مشکلات خاص خودش را دارد و شاید ما لازم داریم با همان شگفتنگری و کنجکاوی کودکی به زمان و نوشتن نگاه کنیم.
زمان چیست؟ نمیدانم! تنها مینویسم.
آیا نویسنده کاری جز سفر در زمان و مکان و خمیدن آن انجام میدهد؟ منظورم نویسندگان داستانهای تخیلی نیست. زمانیکه یادداشت مینویسید، حتی اگر لیست خرید باشد، گویی زمان را خم کرده اید. یعنی چه؟ شما آینده را به این لحظه آورده اید که اگر خرید نکنید، شب که برسد نان در خانه ندارید. شاید شب دوستتان زنگ بزند دعوتتان کند شام اما هنوز که زنگ نزده. این همان بیسوادی ماست. اما شما سنجه و روشی دارید که نشان میدهد اگر خرید نکنید، نیاز به نان در شب بی پاسخ میماند.
پس نویسنده ای که میگوید: “زمان ندارم.” فقط یک معنی دارد. چیزی برای گفتن ندارد و لحظات طولانی نشستن پشت کاغذ و خطهای الکی کشیدن خسته و بی حوصلهاش میکند وگرنه زمان برایش معنایی ندارد که کم و زیادش تاثیرگذار باشد. نویسنده با نوشتن خودش، روزش، شبش، خاطراتش، عواطف و احساساتش زمان را خم میکند. لحظات گذشته را به حال میآورد، با نوشتن از نگرانی هایش به آینده سفر میکند و زمانی که این نوشته ها را در زمانی دیگر میخواند، با خواندنش دوباره زمان را در ذهنش خم میکند.
پس در واقع مشکل برای نویسنده زمان نیست. نداشتن چیزی برای گفتن است.
تکنیک خم کردن و توقف زمان برای نویسنندگان چیست؟
اگر چیزهای زیادی برای گفتن داریم اما زمان مطابق میل ما عمل نمیکند و کارهای طول روز خستهمان میکند چه کنیم؟
برای اینکه زمان را به چنگ خود درآورید بیایید از تکنیک ساعت برنارد استفاده کنیم.
برنارد رو که یادتونه؟ زمان او با ساعت جادوییش متوقف میکرد و کاری که دلش میخواست را انجام میداد. شما هم این ساعت را دارید!
من اسمش را گذاشتهام ساعت نویسنده.
یک ساعت بدون باتری بیاورید. بگذارید جلوی چشمتان. زمان را نگاه کنید. دیگر به آن نگاه نکنید و بنویسید. تا جایی که میتوانید بنویسید. دسترسی خود را به ساعاتی که کار میکنند در این مدت ممنوع کنید. تا جای ممکن روی کاغذ بنویسید که چشمتان به ساعت گوشی و کامپیوتر نیفتد. زمانیکه از نوشتن خسته شدید یا نوشتنتان به پایان رسید، بلند شوید. دوباره ساعت را نگاه کنید. آیا تغییری کرده؟
زمان به چنگ شما درآمد به راحتی!
تکنیک دوم را در آموزشی دیگر خواهم گفت.