دعوای همیشه داغیست موضوع دین و علم! به گمانم اگر حیات بشر تا چهار میلیارد سال بعد که خورشید به مرحله غول سرخ میرسد ادامه داشته باشد، گرمای این موضوع هم به اندازه درخشندگی خورشید در آن زمانست! زیاد!
جواب ساده به این سوال اینست که خب هر چیزی میتواند جدایی یا فراگیری داشته باشد.
اما یکی از روشهای من برای سنجش، ادبیات است. بیایید دقیقتر به این موضوع نگاه کنیم. ادبیات آن قدر مهم است که بشین و بفرما و بتمرگ نه تنها شباهت کاربردی ندارند، که معنای یکسانی هم ندارند. به نحوه صحبت کردن انسانها دقت کنید. آیا تا به حال با خود فکر کردهاید فلانی چقدر پرتابی حرف میزند یا فلانی زبان دراز است یا چقدر سنجیده حرف میزند؟
ادبیات انقدر مهم است. ادبیات تفکیک بخش است. اگر بگوییم که زبان با هدف ارتباط ایجاد شده، ادبیات به زعم من با هدف حریم و تفکیک.
آیا این تضاد نیست؟ هر چیزی در دنیا گانه دیگرش با او متولد میشود! آب گانه دیگرش خشکی است. خورشید گانه دیگرش سیاهچاله است(به لحاظ کار کردی). انسان، خوب و بدش با او متولد میشود. زمستان را زمانی تابستانست و برعکس.
اما لازم میدانم تضاد و تناقض و گانه را در روش فکری خودم تعریف کنم. قبلا نوشتم، تناقض فاصله است. به طور مثال شما غمگینید اما میخندید. تناقض در این موضوع قابل تعریف است. شما به عنوان انسان و در اثر تجربههای زیستی و ذهنی غم دارید اما بدن شما و شرایط زندگی درس دیگری هم داده است که این دو احساس و واکنش جدا از هم نیستند و شما اگر غم دارید، میتوانید باز هم بخندید حتی اگر تلخند بتواند این فاصله را بیان کند.
اما تضاد رسما ضدیت است. یعنی شما در حالیکه خودتان هستید، بر فرض اگر اسم شما شنبل شنبلی زاده هست شما همزمان میماش گولو هم هستید! این یعنی شما آنچه نیستید هستید! یا آنچه هستید، نیستید! در شیوه اندیشه این به گونه ایست که شما در عین حال که بر فرض میگویید فلانی دروغگو است و با سنجه ای این را بیان میکنید، دیگری را که در همان متر و معیار میگنجد را دروغگو نمیدانید. چه خودتان آن دروغگو باشد چه غیر خودتان.
اما گانه به نوعی زوج است. که تفاوت دارد، اما ضرورت است و گرنه در یگانگی آن موضوع صلبیت ایجاد میشود و هیچ چیزی قابل مقایسه با آن نیست. شاید تنها چیزی که به گانه نیاز ندارد، حقیقت است. حقیقت به عنوان سنجه غیر قابل بحث میتواند قلمداد شود.
ادبیات زبان را رتبه میبخشد و تفکیک میکند. ادبیات ژانر و گونه یا همان گانه دارد. شما نمیتوانید چنین چیزی را ادبیات علمی یا دینی بنامید: “داداشتو تو روغن سرخ میکنم وقتی کوبیده شد میذارمش لای برنج!” البته امیدواریم شما پیرو مکتب کنیبالیزم نباشید!
حتی اگر در این بیان اشاراتی به اتفاقات علمی باشد این ادبیات علمی نیست و حتی با نتایجی که در آن بیان شده علمی بودنش رد میشود!
در ادبیات دینی هم حتی اگر چیزی مثل عاقبت گناهگاران را برداشت کنید اما چنین چیزی در دنیا قتل و جرم و تجاوز به حق حیات دیگری تلقی میشود.
این جمله با توجه به ادبیات آن در ادبیات دینی و علمی، محل بحث و دعوا با انجام دهنده و بیان کننده تلقی میشود.
ادبیات به زعم من سنجه است. ادبیات زیر مجموعه زبان است. زیرا هدف اساسی به نوعی ارتباط و سپس حریم به نظر میآید. مثالم برای این موضوع شاید چنین چیزی باشد. فرض کنید شما تمام عمر کنار خانواده زندگی کردهاید و حالا ازدواج کردید یا پولدارید و مستقل شدید. شما هنوز بخشی از خانواده هستید. اما محل زندگی و نوع زندگی شما دستخوش تغییر شده است.
پس دین و علم از هم جدا هستند؟
با توجه به آنچه نوشتم به نظر من تفاوت اساسی در ادبیات علم و ادبیات دین است. روشنتر بنویسم. گفتم: “ادبیات سنجه است. سنجه علم با دین ظاهرا تفاوت دارد زیرا وظیفه ادبیات تفکیک و نگاشتن این تفکیک است.”
در مورد زبان چه؟ آیا دین و علم در زبان به هم پیوسته هستند؟
در این مورد به گمان من بله! طبق تعاریف، زبان برای ارتباط است. علم برای پیدا کردن ارتباط و دین برای ایجاد ارتباط است. سپس هر دو در مرحله بعدی با ادبیات حریمهای خود را مشخص میکنند.
علم توجهش معطوف است به آنچه در ظاهر نتیجه بسیار قابل سنجش ارائه میدهد و دین توجهش معطوف به آنست که سعی کنیم با دقیق نگری، ورای هر چیز را در بازه طولانی یا لحظهای بسنجیم.
وجه اشتراک هر دو ارتباط است. به نظرات افراد که در این مورد با هم نزاع یا گفتگو میکنند اگر دقت کنیم به نکته جالبی میرسیم. کسانی که دین و علم را یکی میدانند با سنجه زبان به این نتیجه میرسند و کسانی که این دو را از هم تفکیک میدهند با ادبیات.
در دایره زبان، شباهت وجود دارد و در دایره ادبیات، تفاوت. شاید نویسندگان هزاران کتاب در باب موضوعی مانند عشق نوشته باشند اما ادبیات هر کدام متفاوت است. سنجه آنها از عشق متفاوت است و زبان مشترکشان اینست که روش عشق چگونه است که در نهایت آیا وجود دارد؟ ندارد؟ خوبست؟ بد است؟ قوانین دارد؟ ندارد؟ اما عشق در زبان کشش شدید است و در ادبیات گونه آن متفاوت.
شباهت دین و علم در دایره زبان اینست که هر دو بر ارتباط ما با جهان و فراتر و فروتر از جهان حرف میزنند. ادبیات هر کدام که سنجه است متفاوت است. علم معتقد است که بایستی به صورت عمومی قابل لمس باشد. مثل اینکه آب جوش، دست را میسوزاند و دین معتقد است که به جز ظاهر ورایی هست و اصل کار اصلا آنست.
در این زمینه ادبیات هر دو از هم فاصله میگیرد و البته شباهتهایی دارد که در این مقاله نمیگنجد. به هر صورت ادبیات دین در برخی ادیان مثل اسلام تاکید دارد که در جستجوی علم باشید وگرنه گاو میمانید و ارزش علم را دارای جایگاهی قابل توجه میداند. نکته دیگر اینست که ادبیات علم بیشتر پرسشگر و به دور از تایید و تکذیب جدیست. رونده و متحرک و اساس آن قابل پرسش بودن آنست.
چیزی که برای من عجیب هست اما رفتار ما انسانها با این دو ادبیات است. در مقابل دین به گونهای رفتار میکنیم که گویی با علم مواجه هستیم و در مقابل علم نیز همانند دین رفتار میکنیم.
آیا این اشتباه است؟
نمیتوان به قطعیت گفت. به گمان من نه. فرض کنید در ادبیات دینی گفته شده که وصال جسمانی از طریق مقعد تا جای ممکن ممنوع و در برخی مواقع خیلی ممنوع و دارای تنبیه و مصیبت هم هست.
اما علم به این نتیجه میرسد که اگر با رعایت پروتکلها انجامش دهید مشکلی ندارد.
اینجا دقیقا همان محل است که ما بدون توجه به ادبیات، موضوع را پردازش میکنیم و از دلیل هر کدام برای توجیه یا رد دیگری استفاده میکنیم. به همین دلیل است که تاکید من بر اینست که با پذیرش بیسوادی خود، در راستای تلاش برای یافتن سنجه و روش گام برداریم.
خب که چه؟ داری میگویی که بله دین و علم یکی هستند یا هیچ ربطی به هم ندارند و ما کوریم که نمیبینیم؟ من این پرسشهای شخصی سازی شده رو دوست دارم. در این حالت دیگه موضوع دین و علم و فرق و شباهت و… نیست. انحراف از موضوع است و نکته قابل توجه آن اینست که هدف ما از پرسشگری بیشتر از رسیدن به پاسخی کمک کننده، سنجیدن عیار فرد بوده.
من خیلی دوست دارم بعد از اینکه انقدر قلم فرسودم، یکی بیاید گزاره هایلایت شده را بگوید تا بکوبم بر سرش جارو خاک انداز!
تمرین:
یک موضوع را انتخاب کنید و سعی کنید با دو ادبیات دین و ادبیات علم آن را برای خود بسنجید و بیان کنید. چقدر در این امر توانا هستید؟