جستجو کردن
بستن این جعبه جستجو.
رستگاری

رستگاری چیست؟ نوشتن رستگارنامه برای همه(قسمت 1)

کلید واژه اساسی این سایت رستگاری است. قبلا در پست کلید واژه‌های اساسی سایت، نوشته بودم. اما نگفتم چرا این کلید واژه را انتخاب کردم، نه؟ چرا در رابطه با نوشتن به همان خودشناسی یا حتی آموزش اصول و فلسفه نوشتن اکتفا نکردم؟

به گمان من هر انسانی موظف هست که کلیدواژه اساسی زندگیش را بشناسد. این کلیدواژه نیازمند تعریف اختصاصی هم هست. به همین خاطر هست که به شدت تاکید دارم بر یادگیری زبان و ادبیات و کلمات. انسان کم کلمه انسانی فاقد امضا و بیسواد است. به شما تضمین می‌دهم که اگر دایره لغات و واژگان خود را گسترش دهید، می‌بینید که چقدر طرز تفکرتان متفاوت شده است و چه زوایای جدیدی را می‌توانید از موضوعات ببینید که شخصی دیگر ندیده.

البته منظور از این دایره واژگان گسترده، حفظ کردن دیوانه‌وار لغات نیست. منظور اینست که تلاش کنید کلمه را درک کنید. همین واژه کلمه را در نظر بگیرید. چند ساعت یا چند روز یا چند ماه روی این واژه متمرکز شده‌اید، آن را با خود تکرار کرده‌اید و آوایش برایتان تازه، عجیب و متفاوت جلوه کرده؟ به گمانم افراد زیادی نیستند که اینطور به واژه‌ها دقت کنند.

 حداقل بیست و شش سال زمان و پروسه برای یافتن کلیدواژه زندگیم طی کردم. در نهایت آن واژه “رستگاری” بود.

کلمه‌ای که تمام آنچه به نظرم مهم بود را با هم و در یک نقطه که دل این واژه است جمع کرده. رستگاری دراندیشه من تجمع و مادر این بچه لغات است:

“فهم، ادراک، شناخت، مهارت، رشد، آزادی، مسئولیت”. بله برای من رستگاری معنای جامع تمام این لغات است که هر کدامشان کلی بچه لغت دیگر دارند مثل فلسفه، جستجو،زمان، منطق، ذهنیت، دین و… .

شعار سایت هم از عباراتی که شامل این بچه لغات است شکل گرفته اما من نیاز دارم تا این اساس‌واژه را که برگزیده‌ام بسط دهم و بیان کنم که چرا همه ما به رستگاری نیاز داریم و نوشتن چگونه قدرتمندترین ابزار و حتی روش، برای رسیدن به این رستگاریست.

اگر به هر کدام از این کلمات اکتفا می‌کردم، چیزی دیگر جامانده بود. اما این کلمه جادویی رستگاری، عجیب کلمه‌ایست که توانسته این مقدار از لغات سنگین را در دل خود نگه دارد.

فهم در نظر من، به معنای توانایی یافتن دنیا با استفاده از حواس پنجگانه است. یعنی به شدت به احساسات و عواطف وابسته است. ما می‌بینیم، می‌شنویم و می‌چشیم و لمس می‌کنیم و می‌بوییم. اما آیا این یافتن همه چیز است؟ تمام حواس ما به شدت خطاپذیر است. حتی در لحظه اولی که دستمان به یخ می‌خورد یا آتش، احساسی مشابه داریم. فقط می‌دانیم چیزی باعث سوزش ما شده. داغ یا سرد؟ این عوارض بعدا به واسطه تاثیری که روی پوست ما گذاشته، شناخته می‌شود.

ما حتی با دیدن نگاه یک نفر‌، حدس می‌زنیم که اون از ما خوشش می‌آید یا نه؟ ما نسبت به او عشق یا نفرت داریم؟ ما نسبت به او کشش خاصی داریم یا نه؟ این را با حواس خود درمیابیم. در واقع فهم ما بسیار وابسته به غریزه ماست. از این رو عواطفی مثل شهوت را در دسته غریزه قرار می‌دهند. زیرا ما با دیدن و شنیدن و چشیدن و لمس و بوییدن کسی یا چیزی دچار کششی عجیب می‌شویم.

وا ماندن در این مرحله یعنی ماندن در غریزه. اما ما می‌دانیم مراحل دیگری وجود دارد مثل سوال:” آیا درست احساس می‌کنم؟” اگر کسی به این سوال برسد وارد مرحله ادراک می‌شود. ادراک بسیار درونیست و به ذهنیت منطقی ما وابسته است. به ذهنیت سنجشگر ما.

ادراک برخلاف فهم خیلی با حواس کار ندارد. ادراک بسیار منطقی است! منطقی یعنی چه؟ قبلا ساده توضیح دادم. منطق به این صورت عمل می‌کند که اگر از او بپرسید:” آیا کشتن کسی کار درستی است؟” می‌گوید:” کشتن می‌تواند درست باشد می‌تواند نادرست باشد. مهم اینست که کشتن وجود دارد”. منطق با بودن سر و کار دارد. اگر حواس و فهم بگوید کشتن بد است، ادراک از آن رو که بسیار منطقی است و با کسی مخالفت خاصی ندارد می‌گوید:” بله، کشتن می‌تواند اتفاق بدی باشد”.

در واقع منطق بسیار منعطف و بسیار خاکستری است. اگر بگویید خدایی وجود ندارد چون من نمی‌بینم، ادراک که رابطه‌اش با منطق خوبست می‌گوید:” اگر از این زاویه نگاه کنی، بله به نظر منطقی می‌آید”. همین منطق اگر کسی بگوید من خداوند را با دلم حس می‌کنم و در واقع باز هم با عواطفش، ادراک باز هم می‌گوید:” که اینطور، درسته خدا می‌تواند با دل احساس شود”.

ادراک ما که بیشتر به ذهنیت عقلانی وابستگی دارد تا ذهنیت عاطفی، نقش مکمل داستان است. از این رو می‌تواند به واسطه خوی آرام و منعطفش هر دلیل و برآمده فهم را منطقی ببیند و توجیهی برای آن بیابد. قسمت فهم ما اما بسیار وابسته به ذهنیت عاطفی است. ذهنیت عاطفی بر علمکرد بقایی ما استوار است و هر چیزی را در ابتدا با عواطف منفی که هشدار خطر می‌دهند درمیابد. گاهی هم برعکس. مثل زمانی که عاشق می‌شویم و دو روز بعد که می‌بینیم طرف تاپاله خاصی نبود، فارغ!

در واقع ذهنیت عقلانی ما توسط ذهنیت عاطفی ما پرورش پیدا می‌کند. در نتیجه تربیت ذهنیت عاطفی است که می‌تواند به ما کمک کند تا به مراحل بعدی رشد برسیم.

ذهنیت عاطفی مانند کودکی خردسال است. واقع نگری خاصی ندارد، او اغراق‌آمیز می‌بیند. یادتان هست وقتی کودک بودیم، حیاط خانه یک سرزمین بزرگ به چشم‌مان می‌آمد و حالا که در بزرگسالی با آن حیاط مواجه می‌شویم، قفسی بیش نیست؟

یا وقتی سگ و گربه می‌دیدیم می‌ترسیدیم؟ چون ممکن بود به ما آسیب بزنند؟ عواطف قدرتمند برای بقای ما تلاش می‌کنند.

ذهنیت عقلانی اما شبیه میانسالیست که هیچ چیز زندگی به نظرش آنقدرها هم دردناک نیست، بلکه شما شلوغش می‌کنید.

ذهنیت عاطفی اگر آسیب ببیند، نهایتِ زندگی به خودکشی و خودآسیب‌گری می‌رسد. با ذهنیت عاطفی‌مان مهربان باشیم. اما یادمان باشد، ذهنیت عاطفی به علت خاصیت بقایی و بازیگوشی شدیدی که دارد، می‌تواند باعث شود در برخورد با ذهنت عقلانی، ما مثل یک نوجوان هورمون‌زده عمل کنیم تا یک نوجوان که به معنای واقعی کلمه در جستجو کشف ارتباطات است.

اولین قدم در رستگاری، شناخت و توانایی تفکیک دو مقوله فهم و ادراک با توجه به ادبیات و منشا آنها(ذهنیت عاطفی و ذهنیت منطقی) است.

تا به حال در راستای تفکیک فهم و ادراک خود تلاشی کرده‌اید؟ آیا این مطلب برایتان نکته تازه‌ای داشت؟ حتما آن را با من و مخاطبان سایت به اشتراک بگذارید.

تمرینی برای قدم اول رستگاری:

برای افزایش توانایی تشخیص فهم و ادراک خود با توجه به راهنمای ارائه شده، جدولی دو ستونه درست کنید و سعی کنید تا جایی که می‌توانید پس از انجام هر اندیشه، رفتار یا گفتاری، قسمت فهم و درک آن را از هم جدا کنید و در ستون مربوطه یادداشت کنید.

با توجه به داده‌های به دست آمده، فکر می‌کنید ذهنیت عاطفی شما چقدر تربیت شده یا بدوی و در حالت بقا است؟

اگر مفهوم بدوی و بقایی بودن ذهنیت عاطفی برایتان نامفهوم است، حتما در قسمت نظرات به من اطلاع دهید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *