جستجو کردن
بستن این جعبه جستجو.
شروع

چگونه کار و نوشتن را شروع کنیم؟+ 1 پیشنهاد

در کتاب “استراتژی محتوا برای وب” نوشته”کریستینا هالورسون” و “ملیسا ریچ” یکی از گام‌های مهم تهیه و تدوین استراتژی محتوا اینست که ببینیم در حال حاضر چه داریم که روی آن تمرکز کرده و به پروش و بازیابی یا ویراستن آن بپردازیم.؟

به نظر من ما نسبت به این سوال بی‌توجهی زیادی نشان می‌دهیم یا با پاسخ‌های سرسری و مغلطه آمیز مثل: “من هیچی ندارم” یا “هیچی بلد نیستم” سریعا از موضوع گذر می‌کنیم! اما شاه کلید ماجرا در همین نقطه است.

تله اول مربوط به مغلطه فرار از شروع است

چرا جمله “هیچی بلد نیستم” مغلطه است؟ دقیق‌تر به جمله نگاه کنید: “هیچی بلد نیستم!” جدی؟ پس چطور حرف می‌زنید؟ چطور استدلال می‌کنید؟ اصلا چطور زنده هستید؟ خوبه که متوجه شدید! به این دلیل که کارهایی را بلدید! مغلطه “همه یا هیچ” یک تله فکری است. اگر درگیر این تله شویم هرگز نه شروع می‌کنیم نه به انجام می‌رسانیم. اگر هر روز برای غذا خوردن هم می‌گفتیم:”من غذا خوردن بلد نیستم” یا “باید به عالی‌ترین حالت غذا بخورم” حتما مرده بودیم. اما ما مهارت غذا خوردن را یاد گرفته‌ایم و از آن برای زنده ماندن استفاده می‌کنیم.

تله دوم مربوط به “می‌خواهم” است

بله بله شما می‌خواهید بهترین داستان را بنویسید، ماهی سیصد میلیون حداقل درآمد داشته باشید، با بهترین گزینه ممکن شریک زندگی گردید، به دور دنیا سفر کنید یا به مراحل معنوی بالایی برسید. خب همه دل‌شان می‌خواهد! اما صبر کنید. اگر در حال حاضر زیر آب زندگی می‌کنید نمی‌توانید در دو روز اورست را فتح کنید! فاصله زیاد است. پاره می‌شوید!

“می‌خواهم” ارزشمند است. اما بیاید نگاه کنیم در حال حاضر چه دارید و چه نیازی دارید؟ مسئله “می‌خواهم” اینست که خواسته است و در حالیکه “نیاز” ضرورت است. قبلا راجع به تفاوت خواسته و نیاز صحبت کرده‌ام. اینکه شما می‌خواهید تجارت خود را شروع کنید عالیست. اما در حال حاضر چه دارید و به چه چیزهایی نیاز دارید؟

این تله در افرادی که می‌گویند: “ایده ندارم” هم بسیار است. چرا؟ چون آنها “می‌خواهند” بنویسند یا “می‌خواهند” کاری را انجام دهند و این را یک نیاز و مرحله و بازه نمی‌بینند. آنها “نیاز” به نوشتن یا “نیاز” به کسب و کار ندارند، بلکه “می‌خواهند” بنویسند و “می‌خواهند” کار کنند.

این تله مسئله‌اش اینست که با تقطیع و ذهنی سازی، شما را به خودارضایی ذهنی با خواسته‌تان مشغول می‌کند و زمانی‌که در خیالات خود ارضا شوید دیگر همه چیز تمام است.

شما به خواسته خود رسیده‌اید. چه فرقی دارد واقعی باشد یا ذهنی؟ اما نیاز شما چه؟ آیا الان پولی به دست آوردید یا نوبل ادبی را کسب کردید؟ آیا با خواستن اینکه موسیقیدان شوید، موسیقیدان شدید یا با میل به تبدیل شدن به یک فرد دین‌دار شما ایمانی برتر یافته‌اید؟

نه!

شما تا نیاز اساسی را پیدا نکنید و به مراحل آن نپردازید، همیشه درگیر چیزی به اسم “شروع” هستید. تا زمانی‌که کار و نوشتن را جدا از خود بپندارید، همیشه در شروع و پایان گیر می‌کنید.

زمانی‌که شما بتوانید نیاز را در خود درک کنید، می‌توانید با افراد دیگر هم زبانی مشترک پیدا کنید. در حال حاضر اکثر ما با زبان خواسته‌مان با دیگران صحبت می‌کنیم که زبان غیر مشترک است زیرا خواسته‌های ما انسان‌ها بسیار با یکدیگر متفاوت است و محل دعوای اراده‌ها!

چه کنیم که بدون شروع، شروع کنیم؟

به نظرم در مرحله اول سوگواری کنید. بنشینید برای خواسته‌تان اشک بریزید و حسرت بخورید که اگر به آن رسیده بودید چه می‌شد. در این مرحله شما احتمالا با ذهنیت عاطفی خود ارتباط برقرار می‌کنید و بار احساسی ذهنتان را کمی بهینه می‌کنید. برای آن شروع کذایی به کمی منطق نیاز داریم و اینکه بتوانیم ذهنیت عاطفی را راضی کنیم کمی استراحت کند و فرمان را بدهد دست ذهنیت عقلانی تا بتوانیم شفاف‌نگری کنیم و مسیر را ترسیم کنیم.

خیلی‌ها اسم مسیر که می‌آید چهار ستون بدنشان می‌لرزد و فکر می‌کنند قرار است بروند سفر قندهار! اوه کی می‌رود این همه راه را؟

البته شما اگر در تله اول و دوم گیر کنید این سفر قندهار، با شترسواریست و اگر در آن گیر نکنید جهانگردی با یک ون مسافرتی مجهز است. کیفش را می‌برید.

قدم بعدی پیدا کردن نیاز است. فرض کنید خواسته شما اینست که یک شرکت نویسندگی راه بیندازید. خب چقدر از نوشتن سر درمی‌آورید؟

ظاهرا اولین نیاز شما اینست که نوشتن را بلد باشید. نیاز بعدی اینست که بازار نوشتن را بشناسید و بعد مخاطبانش را. نیاز به ارتباط. نیاز به پول برای تهیه لوازم مربوطه و نیاز به جمع‌آوری تجربه که با سر زمین نخورید.

نیاز در دل کار پاسخ داده می‌شود در دل واقعیت و اکنونیدن.

زمانی که در یک شرکت قالب‌سازی طراحی می‌کردم، سرپرستی داشتیم که من فکر می‌کردم به واسطه تحصیلاتش، حتما از واحد طراحی شروع کرده. زمانی که از او پرسیدم آیا از طراحی در این شرکت شروع کرده گفت: “نه! از کارگری و انتهایی ترین مرحله تولید قالب‌ها”. سپس مرحله به مرحله به عقب خط و مسیر تولید بازگشته بود و در نهایت کاملا بر این پروسه و مشتری و کارفرما و جزئیات کار مسلط شده بود و در نهایت به رتبه سرپرستی رسیده بود.

آن وقت شما انتظار دارید یک شرکت بزنید و از فردا مردم صف بکشند که شما برای‌شان خدمت یا محصولی ارائه دهید؟

این همان شروع اشتباه است.

شروع با مقصد متفاوت است. نگاه شرکت نویسندگی در این مطلب مقصد محور است و اصلا شروع ندارد. مشکل خیلی از ماها هم این است که فکر می‌کنیم دنبال شروع هستیم در صورتی‌که سوال ما راجع به مقصد است.

شروع شما از اینست که ببینید الان چه دارید و نیاز شما در این مرحله و هر مرحله و قدم بعد چیست؟ استراتژی در واقع پاسخی به خواسته‌ها نیست. پاسخی به استحکام و شکل دهی نیازهاست. نیازها که استوار شد، می‌توان روی خواسته‌ها کار کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *