“شخصیت شما خیلی بی شخصیت است.”*
بله عزیزانم درست خواندید شخصیتپردازی برای داستان و توسعه فردی. اصلا نویسندگان شخصیتها را ساختند تا بیانگر قسمتهای مختلف درونشان باشد که هرکدام میتواند دنیای خود را داشته باشند و رشد کنند. قبلا اشاره کردم که یکی از راههای بهبود نویسندگی اینست که بتوانیم توان همدلی خود را بالا ببریم.
به زندگی عادی خودمان نگاه کنیم. زمانی مشکلات ما به جای فوران رو به آرامش و تأمل نهاد که به جای دیدن همه دنیا از چشمان خودمان، به دیگری تبدیل شدیم و توانستیم رشد و توسعه یابیم و با جهان ارتباط بهتری برقرار کنیم.
شخصیتپردازی در واقع زمانی شکل گرفت که اولین نویسنده با خودش گفت: “اگر این انسان را به جای دیگری منتقل کنم و نگاهش را توسعه دهم چه میشود؟ اگر به او اجازه دهم بدون اینکه به من آسیبی بزند در دنیای خویش هر کاری که دلش میخواهد بکند چه میشود؟”
همین نقطه آغاز همدلی یک انسان با انسان و فردی دیگر بود.
چگونه شخصیتپردازی کنیم؟
فکر میکنید شخصیت چیست؟ لباس و فشن فرد؟ سیس گنگ و عقابش؟ بینی مدل خوکیش؟ عادتش در خوردن نوشابه به عنوان صبحانه؟ مکثهای طولانی و نگاه سگدار و قد دو متریش؟ دنبال گزارش مشخصات متهم هستیم یا شخصیت؟
برای اینکه دقیقتر و هیجانانگیزتر کنیم فرآیندکشف شخصیت را، بیایید یک کار جالب و ساده انجام دهیم.
وقتی به مادرتان فکر میکنید. احتمالا خاطره و تصویری از آن در ذهنتان میآید. اما آنچه احساس خوب و بد شما را شکل میدهد چیست؟ با تصویر مادرتان دیگر چه چیزی در ذهنتان شکل گرفت؟
آیا چیزی پخش شد؟
بله! دقیقا جواب همین است! صدای مادرتان.
شاید باورتان نشود، اما بیش از تصویر و چهره و عادات یک نفر، صدا و لحن و حرفهایش است که او را به عنوان یک شخصیت در خاطر شما تعریف میکند.
اگر شخصیت مورد نظر شما گُنگ باشد و توانایی حرف زدن نداشته باشد ممکن است بلافاصله از خودتان بپرسید چه چیزی از او یادم است؟ اما اگر فرد مورد نظر توانایی صحبت دارد محال است چهرهای که در ذهنتان نقش بست صدایش در پس زمینه پخش نشود.
همان چیزی که باعث میشود شما یک نفر را دوست داشته باشید یا از او بدتان بیاید. دلتان برایش برود یا برنجید. اندیشهاش شما را حیرت زده یا برعکس نگران کند. همه اینها در کلمات فرد که در صدا و حرفهایش جاریست پیدا میشود و احساس شما را شکل میدهد.
اگر میخواهید شخصیتی ماندگار بسازید، ببینید شخصیت شما با چه صدا و لحن و کلماتی حرف میزند. اگر میخواهید ارتباطتان با دنیا بهتر شود صدای خودتان را یک روز تمام ضبط کنید و ببینید چطور با دیگران حرف میزنید که چه بازخوردی میگیرید؟ به صدا و لحن دیگران دقت کنید و ببینید چگونه میتوانید او را در میان صدا و کلماتش درک کنید و ارتباط بهتری ایجاد کنید؟
برای تشخیص توانایی شخصیتپردازی، حرفهای شخصیتهایتان را بلند بلند بخوانید. آیا لحن و صدای همهشان یکیست؟ آفرین. قلم را روی زمین بگذارید. گند زدید.
برای اینکه این موضوع بیشتر برایتان جا بیفتد و در انجام آن بهتر عمل کنید، بیایید با هم مثالهایی را مرور کنیم.
پدر شما صدا و لحنش چگونه است؟ از چه کلماتی استفاده میکند؟ شما چه برداشتی از حرفهای پدرتان بدون همدلی و با قضاوت محض دارید؟
مثلا پدر شما پرتابی حرف میزند؟ صدای بلندی دارد؟ طوری حرف میزند که انگار لقمه در گلویش گیر کرده و صدایش از ته چاه میآید؟ از شنیدن حرفهایش اعصابتان بهم میریزد؟ دلسوزی در لحنش موج میزند؟ کلمات را اشتباه تلفظ میکند و مثل عمو پورنگ به “مگس” میگوید “مگز”؟
همکلاسی دوران مدرسهتان را که از آن متنفرید به خاطر بیاورید. صدا و لحن او چگونه بود؟ هنگام شکرخوری چشمانش ورمیقلنبید و تفش روی صورتتان میپاشید؟ دستش را به کمرش میزد و گردن و سرش را عین یاکریم دائم تکان میداد؟
آن زنی که تمام بنیانهای عقایدش برعکس شما بود چطور؟ حتی یک لحظه خفه نمیشد و با یک صدا و لحن یکنواخت و بی وقفه و کشدار و لهجهای آزاردهنده حرف میزد و اصلا گوشهایش کار نمیکرد و فقط منتظر بود که حرف شما تمام شود تا دوباره اباطیلش را ادامه دهد؟
معشوق زندگیتان چطور؟ صدایش آرامش بخش بود و آرام و شمرده و واضح حرف میزد؟ صدایش بم بود یا مثل بچهها و با لحن کودکانه حرف میزد؟ زمانی که دلتان از دستش شکست چه گفته بود؟ صدایش چطور بود؟ لحنش؟ کلماتش؟ فحش میداد؟ خودش را نفرین میکرد؟
شخصیتپردازی آسانتر از آنست که فکرش را میکردید اما مثل تمام رازهای حل شده جهان نیاز دارد عمیقا به آن گوش دهید و صدایش را بشنوید. نیاز به دقت دارد و اینکه آنقدر این میزان دقت بالا رود که ببینید هر فردی در دنیای واقعی میتواند همان شخصیت گمشده داستان شما باشد. اغلب ما به صدای شخصیت گوش نمیدهیم. به خواسته خودمان گوش میدهیم.
تمرین شخصیتپردازی برای داستان:
یکی از افراد خانواده یا دوستان نزدیکتان را که نسبتن با لحن و صدا و کلماتش آشنایی دارید را انتخاب کنید.
فرض کنید دنیا نابود شده و فقط این فرد روی زمین باقی مانده. با توجه به صدا و لحن و کلماتش که بیانگر اندیشهاش است، حداقل پنج صفحه از زبانش بنویسید.
به نظرتان این فرد چه احساسی پیدا میکند؟ میترسد؟ خودکشی میکند؟ بسیار قوی است و اصلا بد به دلش راه نمیدهد؟ فردی مذهبی است و در مقابل این ویرانی سر تعظیم مقابل پروردگار فرود میآورد؟ سیگاری میدوداند و به نقطهای نامعلوم خیره میشود؟ چه کار میکند؟
اولین جمله اش چیست؟ “گندش بزنند” یا فوضولاتش را در قالب کلام روانه وضعیت میکند؟ شروع به جستجوی انسان دیگر میکند؟ میرود از مغازهها جنس میدزدد یا اصلا ماشین یکی را برداشته تا اروپا رانندگی میکند که برود و لباس و عطر و کفش موجود در فروشگاه هرمس را امتحان کند؟
تمرین شخصیتپردازی برای توسعه فردی:
برای این قسمت قبلا یک پست نوشتهام و تمرینی مناسب قرار دادهام که میتوانید آن را در این لینک مطالعه بفرمایید.
*سخن قصاری از من!