چند سال پیش یک برنامه در آپارات دیدم به اسم خرد جنسی. مهمان برنامه کم و بیش نکاتی از فحاشی و اینکه کاربرد و معنای واژهها خیلی عوض شده و بار معنایی متفاوتی گرفتند صحبت میکرد. در ادامه گفتگو چنین چیزی را مطرح کرد: “قدیمها وقتی ماشین تصادف میکرد میگفتند مثلا صد تومان از کون ماشین افتاد.”
کون یعنی انتها، پایین و ته. چه باسن گرامی باشه چه صندوق عقب ماشین. از چه زمانی این کلمات فحش یا بی ادبی تلقی شد؟
جواب بسیار ساده است. این اتفاق دقیقا از زمانی افتاد که از این واژه برای فحش یا بی ادبی استفاده شد. بله همینقدر ساده. فکر کردید یهو چه اتفاقی افتاد احیانا؟(شایدم هم افتاده. اما اهمیتی جدی ندارد و مکگافینی برای این داستان بیش نیست.)
این کلمه و سایر کلمات زمانی زشت و غیر اجتماعی و بی ادبانه قلمداد شد که برای ایجاد حس تحقیر، تعدی، توهین، بی چاک و دهنی و خوشمزه بازی استفاده شد. از این جهت استفاده مسئولانه از کلمات مهم هست.
آخه شما چه شوخیای با کون بقیه میتوانید داشته باشید؟
کلمات را هرز کردن هنر نیست. کلمات به صرف وجود حسی ندارند. کاربرد و احساس پشت کلمات هست که آنها را معنا میبخشد. این جمله خیلی تکراری هست و دستمالی شده.
ولی شاید باورتان نشود، واقعا همین کلمات هستند که بر فهم و درک انسانها و در نتیجه رفتار و عملکرد و تصمیماتشان تأثیر میگذارند و گرنه هیچ جای بدن هیچکس نوشته نشده این قسمت اسمش کون هست.
اصلا شاید به جای کون بهش میگفتید چشم. بعد به چشمهایتان میگفتید کون یا اصلا وقتی مینوشتید چشم، کون تلفظ میشد. حروف الفبا که در طبیعت نیفتادهاند. ذهنی هستند. همانطور که روی باسن خارجی ها ننوشته: ASS!
بار معنایی کلمات دقیقا وابسته به فرآیند فکری و رفتاری و عملی انسانها هست. این هم به عنوان یک پیش مقدمه جدی گفتم تا بعدا به آن بپردازیم.
آدمیزاد آنقدرها که فکر میکند، فکر نمیکند. بیشتر اگر چیزی را حس کند میرود دنبالش.
اگر تصورش کند میرود دنبالش. نمیدانم چرا دارم با این ادبیاتی که به اندیشههای پوزیتیویستی و وبلاگ نویسیهای دوزاری ربط دارد مینویسم اما بگذارید بنویسم.
سوالی که دارم این هست که اگر خیلی جدی مصمم هستیم به فحاشی و توهین و تحقیر چیکار کنیم که اعضا و جوارح مردم و خودمان را نکشیم وسط؟
راه حلی که بنده ساختم و تمام حقوق مادی و معنویش را در همین سایت به اسم خودم ثبت میکنم، فحاشی خلاقانه بود.
ریشههای این خیال به سالهای دور برمیگردد. دوم دبیرستان بودم. هوای اردیبهشت بود و به لطف دبیر خوش اخلاق و لوطی مسلک ادبیاتمان، کلاس در حیاط مدرسه برگزار شد و بعد هم به مشاعره کشیده شد.
زنگ تفریح خورد. ولی همه کلاس هنوز روی صندلیها نشسته بودیم و یکی از دوستان پیشنهاد داد حالا که به جز دو سه نفر، کسی در باب مشاعره پخ خاصی نیست، از مشاعره به مفاحشه کوچ کنیم.
یعنی یک فحش بگوییم و بعد با آخرین حرفش، فحش بعدی را روشن کنیم.
بله خجالت آور هست که در طول این گردهمایی عظیم کلی فحش “ک” دار رد و بدل شد که اعضا و جوارح انسان در وضعیت تحقیر و توهین استفاده میشد و دارای شغل و عمل میشد.
اینکه بروید پیش دکتر گوارش بگید کونم درد میکند چیز عجیبی نیست. اما اگر از دیگران مایه میگذارید برای بیان احساسات یا مال خودتان را حواله دیگران میکنید تبریک میگویم؛ در بی اعتبار کردن زبان و تر زدن به ارتباط و اجتماع نقش مهمی بازی کردید.
شاید مهمترین دلیل استفاده از اعضا و جوارح برای فحش این هست که فحش بلد نیستیم. دست میندازیم به هر چی داریم.
بله در اغلب زبانها لغات دستهبندی دارند. که در چه جمعی استفاده میشود. اما اعضای بدن برای توهین و تحقیر و فحاشی استفاده نمیشدند.
بی تعارف بگویم؛ در دنیای امروز برای بیان وضعیت از این کلمات استفاده نمیشود، برای تحقیر و ایجاد شرم هست.
این به معنای خودسانسوری نیست. آنچه در واقع ذهنم را درگیر میکند همین مشکل گند زدن به دیگران با استفاده از بدن است. چرا چنین میکنیم؟
مخلص کلام، استفاده از اعضا و جوارح در راستای اهداف نه چندان زیبای فحاشی را عمیقا با آزادی و کرامت انسان و رشدش متضاد میبینم و یکی از عوامل ایجاد و تجمع احساسات منفی در انسان(نمیدانم برای بار چندم دارم میگویم اما در یک مقاله این روابط را توضح خواهم داد. اگر بار سوم هست که میگویم پس بله وکیلم.)
برای من فحاشی خلاقانه بیشتر شبیه وضعیتی کمدی هست.
اگر از اعضا و جوارح برای فحاشی استفاده میکنید امیدوارم آن لحظه که سینک ظرفشویی گرفته و کشک بادمجون و ماکارونی و گوجه و پیاز را آبی که بوی سیر میدهد و رویش یک مشت روغن غوطه ور است و باید با دستت راه آب سینک را ماساژ قلبی بدهی تا سکته رد کند، آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد.