کی گفته نباید هدف گذاری کنیم؟
به شخصه با موضوع “اهداف من” مسئله دارم!
این جمله رو از خیلی ها شندیم. البته بیشتر از خودم!
اون زمان که هدف گذاری برای من واقعا مشکل بود. در پستهای قبلی به تفاوت مشکل و مسئله اشاره کردم. در آینده حتما پستی مجزا درباره این تفاوت مینویسم.
اما، هدف گذاری رشد دهنده با هدفهای برخاسته از باد معده تفاوت جدی دارند!
در اینجا به تفاوت این باد و بود میپردازیم!
هدف گذاری، ما رو یاد تابستانهای دوران مدرسه و برنامه ریزی های اول عید میندازه!
بعدا که چشممون به کاغذ برنامه ریز واهدافمون لا به لای کاغذ باطله ها میافتاد نگاهی سرسری منداختیم و میگفتیم: جدی میفرمایید؟
دوستی داشتم که تعبیر خوبی برای چنین اهداف و برنامه هایی به کار میبرد: تصمیم گوزانه!(چرا نباید از این تعابیر استفاده کنیم؟ در این پست به این موضوع پرداختم).
برنامه ریزی دوران کنکور من به شرح زیر بود:
از فلان ساعت تا فلان ساعت ریاضی میخونم!
دست آخر یا ایستاده بودم پشت پنجره و به ساختمان نیمه کاره رو به رو زل زده بودم که بالاخره نمای کوفتیش قرار هست چه شکلی بشه؟
یا کتاب زیست خیلی سبز رو برمیداشتم و خاطرات کمیل و برادران رو میخوندم که لا به لای پاسخنامه پخش و پلا بود.
یکی از خاطرات کمیل بدجوری تو ذهنم مونده.
خاطره درباره این بود که چرا پزشکی خوندن اونقدرها هم خوب نیست و اینکه هدفت پزشک شدن هست، بیشتر از هدف در واقع یه خطای شناختی هست.
کمیل نوشته بود: از 100 درصد دانشجوهای پزشکی 90 درصدشون افسردگی شدید دارند(به خاطر صد نفره بودن کلاس درصد گرفتن راحت بوده.).
برگردیم به خاطره کمیل!
دانشجویان پزشکی وقتی که میان و میفهمند پزشکی اون رشته آه بیا یک دو سه نیست که هفت سال مثل برق و باد بگذره و بعدش مدرک بشه کت جادویی که ازش پول و استراحت و جزایر قناری بزنه بیرون، اولین ضربه رو میخورن!
بعدشم که درسهای سخت و کتابهای کلفت که سایز مشکل زایی بود و لذت خاصی شاید حتی پشتش نبود فشار میاورد!
شب بیداری های امتحان و تحقیق و زبان تخصصی! امتحانهای انتقامی! شکل گیری تفکر مهاجرت و اپلای! رویای به مطب و پول رسیدن! ازدواج! شیفتهای طولانی! خدمت اجباری در جایی که ممکنه اصلا دوست نداشته باشند! دیدن افراد مریض و نالان! تخصص بخونم یا نخونم؟ اصلا چی بخونم؟ نون تو دماغه؟ تو تراشیدن شکم و باسن مردم؟ برم زیبایی بخونم؟ یا انصراف بدم برم دندونپزشکی؟
ظاهرا کلی از دانشجویان پزشکی همون یکی دو سال اول برگه انصراف رو با تقدیم احترامات، تسلیم آموزش میکنند و میرن میزنن تو کار ساخت و ساز(اون موقعا ساخت و ساز مد بود الان بازسازی!).
خیلی از دانشجوهای پزشکی حتی وقتی میبینن که بقیه چهارسال درس میخونن و گود بای و میرن و اونها هفت سال حداقلللل باید هی همون محیط و آدمها و دانشگاه و بعدم بیمارستان رو ببینند ضربه بعدی رو محکمتر میخورن.
حس ماندن و اینکه زمان و مکان و افراد دارند از روی تو عبور میکنند و میرن و تو وا ماندی!
البته 90 درصد اونهایی که لیسانسه هستند، تو اسنپ خط دانشگاه دارند کار میکنند!
آنچه نکته اصلی هست درک احساس و عاطفه ای هست که دانشجویان پزشکی و دکترهای تازه کار عزیز حس میکنند.
چرا هدف ها شکست میخورند؟ چون انسان هرگز در شناخت کامل به سر نمیبره. حتی “زمان” که مهمترین عنصر تاثیرگذار بر تمام هستی هست نشون میده که میتونه چنان ورق هایی رو کنه که حتی به خوابت هم نمیدیدی!
پس با این حساب شناخت خودش یک خطای شناختی هست و ما رو مچل کردی؟
وا! معلومه که نه!
تجربه و مراجعه به دارندگان تجربه برای همین موقعهاست! تا “مشکلی” به اسم هدف به “مسئله” هدف تبدیل بشه! تا درصد خطا و ریسک و هزینه های بالاسری و پایین سری و از همه اینها مهمتر عوارض وابسته به “سلامتی” و “زمان” رو کاهش بده.
آیا یک جوان 18 ساله که فقط بهش گفتن درس بخون و ته خط قرمزی که رد کرده گل کشیدن تو پارک بوده میتونه به این مرحله برسه؟
احتمالا!
چرا احتمالا؟ لجاجت و قاطعیت یکی از ویژگهای عصبی در سنین جوانی هست که نیازمند یک آموزش و داشتن یا ایجاد ذهنیت و روحیه جستجوگری از کودکی هست. اگر انعطاف ذهنی شکل بگیره فرد میتونه درک بهتری از محیط داشته باشه و دچار خطای شناختی وابسته به فهم نشه. خطای شناختی وابسته به فهم یعنی: من انسان چون میبینم، میشنوم، میچشم، میبویم و لمس میکنم انتخاب میکنم!
قسمت تلخ ماجرا اینجاست که این خطا همیشه با انسانها هست و من امیدوارم بتونیم در این سایت به جنبه های مختلف این موضوع زیاد بپردازیم.
چگونه زیر بنای انتخاب صحیح هدف رو بسازیم؟ چیکار کنیم از پزشکی پشیمون نشیم و خودکشی نکنیم یا اگر پشیمون شدیم تغییر مسیر رو شجاعانه انتخاب کنیم؟
پاسخ ساده و خلاصه به شرح زیر هست:
هدف، وابسته به فرآیند و مولفه های پشت آنست.
هدف صحیح از خواندن پزشکی به چه شکل هست؟
اگر برای چیزی جز “کمک کردن” این حرفه رو به عنوان شغل انتخاب کنید، کلاهتون پس معرکه است!
وگرنه ممکنه حتی بیشتر از هدف کمک کردن، به بیمارستان و آدمهاش، به جغرافیا، به نفرت از سیستم و… وابسته بشید و در نهایت خودآسیبی یا دیگر آسیبی رو انتخاب کنید.
حتی اگر “عشق” به پزشکی مولفه شما باشه باز هم انتخاب میتونه با درصد بالایی اشتباه باشه!
عشق در اصل یک زیاده خواهی عاطفی و کمتر عقلانی هست.
اگر عاشق پزشکی باشید، پزشکی “حرفه” مورد علاقه شماست.
حرفه و شغل متفاوت هستند.
شغل یک تعهد است که مشمول قانون، عرف و گاها شرع و… میشه!
خیلی از افراد از شغلشون ناراضی هستند. دقیقا به علت وجود این سه مولفه.
حرفه یعنی کاری که در اون مهارت دارید. شما ممکنه در حرفه معماری دستی بر آتش دارید اما شغل شما معماری نیست و بیشتر به صورت علاقه و در بازه های کوتاه مدت اون رو انجام میدید و به فریلنسر بیشتر شباهت دارید(دقت کنید اگر مدل کسب و کار شما فریلنسر هست شما باز هم شاغل هستید اما اگر حرفه شما به صورت نامنظم و دلبخواهی انجام میشه شما بیشتر آزاد هستید تا شاغل اما باز هم به علت داشتن مهارت، حرفه ای شمرده میشید)
کمیل میگفت وضعیت گاهی انقدر سخت میشده که دو تا از همکاراشون که همسر هم بودند و باید برای امتحان تخصص میخوندن، انقدر وقت نداشتند که حتی برن بیرون چیزی بخرن بیان و بخورن سه روز بیسکوئیت و چایی خوردند!
هدف بیشتر میتونه کلی باشه و دقت در جزییاتش وابسته به زمان باشه. گاهی انتخاب جزیی میتونه نتیجه عکس بده و دنیا تلاش کنه تا بهتون ثابت کنه که همایونی ما را فراموش نکن و بعدشم براتون شیشکی ببنده.
شاید بگید الان دکترای خوشگلی و زیبایی که روزی پنج تا عمل بینی دارند و دویست سیصد تومن شیرین درمیارن چی؟ کجا کلاهشون پس معرکه است؟
دقیقا اونجا که به جای کمک به بیمار برای داشتن دماغ زیبا و تنفس سالم و… همین نگاه دویست سیصد تومن هست!
اینجور مواقع این دکترها در حداقل صدمین تکرار چنان گند میزنن به سر و کله مردم که بعدش انسانهایی که به چشم مشتری بهشون نگاه کرده میپرن و میرن چنان براش میزنن که کار و کاسبیش کساد میشه و افول کاریش شروع میشه.
همه که این نگاه رو ندارند! دکترهای زیادی از انسان و ارتباط با انسان و کمک به انسان لذت میبرند و ناخودآگاه هدفشون به کمک به دیگران تغییر میکنه و ابزار این کمک میشه تبدیل مماخ دوست نداشتی به مماخ قشنگ و سر بالا.
اگر بر فرض شما رشته معماری رو انتخاب میکنید برای حرفه و شغل، بایستی یادتون باشه در صورتی چنین انتخابی صحیح هست که هدف شما در واقع بهبود فضای شهر و کره زمین و زیبایی شناسی و ایجاد سرپناه و مولفه هایی از این قبیل است و گرنه ظاهر شهر و جهان داره نشون میده که کسانی که هدفشون از معماری بیشتر پول بوده، چطوری تر زدن به دنیا.
شاید بگید همونها بردن!
جدی میفرمایید؟
اینهمه من قصه گفتم که شما آخرش بگید لیلی زن بود یا مرد؟
من به عنصر مهمی به اسم زمان اشاره کردم. زمان زمینه ایجاد تغییرات و بروز است! اگر اینطوری نمیشد، اگر معماران و مسئولان بی مسئولیت گند نمیزدند ما به این درک نمیرسیدیم!
اگر شما نمیرفتید پزشکی و بعد در سال هشتم بفهمید وای من اصلا آدم این زمینه نبودم،
اگر شما انتخابهای اشتباه نمیکردید و شکست نمیخوردید،
که متوجه این نمیشدید بنیانهای جدی تر وجود دارد و من زندگی و سلامتی و زمانم رو با انتخابی اشتباه به مسیری بردم و حالا به لطف این انتخاب اشتباه میتونم مسیری دیگه انتخاب کنم.
چرا خیلی ها در این مرحله ممکنه خودکشی کنند؟
چون فکر میکنند پول و زندگی رو از کجا تامین کنیم؟ عمر و جوانی بر باد رفته چه؟ آینده چه؟حال چه؟
واقعیت اینه پول درآوردن سخت نیست نیازمند آموزش هست! سایت متمم خیلی شسته رفته تمام این مباحث رو آموزش میده و اگر ذهنیت شما کسب و کار باشه اصلا لنگ نمیمونید حتی اگر در نهایت ببینید از اینکه برید تو چال روغن بیشتر بیشتر احساس رضایت و شغل مداری دارید!
پایان قسمت اول!