خدا بیامرز نیچه به کلمه و کانسپت ابَر انسان باور داشت. کلا دست یازیدن(اوهو!) به ابَر خوبه. منظور من البته صابر ابَر نیست. نرید دست بیازید به بنده خدا.
ابر یا همان کلان ممکنه مثل اوربیتالها، محدوده و مرزهاش مشخص نباشه و این نه تنها پاشنه آشیل نیست که همون نقطه قوت این واژه و مصداقهای اون هست.
اگر به دقت به احوالات انسان نگاه کنیم اکثر اوقات درگیر دید و نگاه و اندیشه نقطه ای یا همون tunnel vision هستیم.
در واقع خرد شدگی اندیشه، نگاه، تفکر، فهم، درک و شعور و متمایل به گاو!
(اهم! یخم که وا بشه، شیوه نگارش خلاقانه ام که از سفر قندهار برگرده، همه را زخم و زیلی میکنم!)
اصلا تفکر سیستمی همونجایی با عطسه مامانش به راحتی به دنیا اومد که نه ماه یا نه سال یا نه قرن یا نه هزار سال انسان درک کرد که؛ ای بابا گیر عجب نگاه خری افتادیما!
این نگاه در جوامعی که تنش زیاد هست و یکی میخواد برگرده به شصت سال پیش یا هزار سال پیش، یکی دو سه هزار سال پیش، یکی میخواد خودش باشه و یکی میخواد لیدی گاگا باشه، یکی میخواد به اقمار و سیارات دیگه سفر کنه و یکی هم احتمالا یه مدعی امام زمان تو تگزاس هست زیاد اتفاق میفته. همه گیر عجب نگاه خری میفتیم!
چطور در این شرایط گاو نمانیم؟ اصلا دلم میخواد گاو باشم!
تو بازی رزیدنت ایول؛ نمیدونم ریمیک کدوم ورژنش؛ افسر لیان کندی رفت شهر راکون دید همه از بیخ زامبی شدن. افسر هم دید اکِّهی خدا! اگر میخوام تبدیل به کالباس نشم یا منم هار نشم نباید به اینها بخورم!
اما در زندگی واقعی ما نه لیان هستیم نه با زامبی طرفیم! ما در درجه اول با ذهن و ذهنیت مواجه هستیم و بعدم اتفاقا ما نه به صورت لزوما فیزیکی که به صورت ذهنی چه بخواهیم چه نخواهیم باید مواجه و مماس بشیم با چیزهایی زیادی!
از این جهت اون بازی ها در ژانر ترس و فرار و بقا هستند.
ولی در واقعیت شما اگر میخواید گاو بمونید در درجه اول باید فرار کنید!
حتی ممکنه ناخونک بزنید و بعد فرار کنید یا هم که زرتی تسلیم بشید!
شوخی میکنید دیگه؟
اگر پروسه پشت این ترس و بقا و فرار تماما وابسته به احساسات ما بشه قطعا در گاویت موندیم.
گاو در اینجا توهین نیست.
یکی از دلایلی که بایستی روی واژه ها بیشتر دقت کنیم اینه که دقیقا وقتی کلمه گاو میشنویم احساس میکنیم این یه توهین هست و سریع خط برمیداریم!
بیشتر از اینکه معنای کلمات رو درک کنیم در مرحله فهم هستیم و بسیار احساساتی و لطیف. در واقع وا مانده در اون مرحله.
احساسات مثل گاو هست!
واقعا گاهی نه تنها زبونش رو نمیفهمیم که شاخ هم میزنه و همینطور زل میزنه به ما.
سر این گاو رو ناز کنیم و ببینیم وسط ما ما کردنهاش چی داره میگه زبون بسته.
به جای فرار یا شاخ زدن، دقیق و آرام و متین و مبین و مبینا و ملیکا باشیم تا بتونیم اول از مرحله گاویت و بعد مرحله تانل ویژن عبور کنیم و به معنای واقعی کلمه با خود و جهان ارتباط بگیریم.
در این حالت از جزئیات وسواس برانگیز به یک کل واحد و بزرگ هزاران واحده میرسیم که مثل نقاشی های ابسترکت محو و فید هست اما بسیار واضح و قابل درک و شناخت!
برای اینکه گاو نمونیم به یک ابَر کلمه برای زندگی نیاز داریم. به کلمات کلیدی نیاز داریم.
به ابر کلمه ای که ما رو از نگاه نقطه ای، احساسات گاو گونه و کج فهمی و سوتفاهم نجات بده و بعد در راه اون ابر کلمه عمر و انرژی و قلم بفرساییم.
تا اون اوربیتال بی نهایت رو داشته باشیم.
اون زمان میبینیم یک ابر کلمه چقدر جالب کل جهان و زندگی را در بر میگیرد و ما میتوانیم جهان را بررسی کنیم با همان ابر کلمه، حتی اگر روزی پوچ شود یا بیشتر قوت بگیرد. اگر جهان را به سمت کلمه مان سرازیر میکنیم با سر داریم میریم تو شاخ گاو و کلا داریم برعکس حرکت میکنیم. این قیف برعکس هست و برای الک اتفاقا نه برای شامل کردن الکی همه چیز.
اما اگر با کلمه مان جهان را تفسیر میکنیم زبان گاو را خوب میفهمیم!
اگر با ابر کلمه تان نتوانید همانند یک انسان متمدن با هر اندیشه ای صحبت کنید بدجوری گاو هستید!